•⊰ Ep7 ⊱•

68 14 0
                                    

گوشی رو توی دستم گرفته بودم و با استرس به شماره ی روش نگاه میکردم.
خانم اوچیناگا از اول صبح بارها زنگ زده بود ولی من نمیتونستم برم اونجا ...
با هزار دودلی و استرس جواب تلفن رو دادم؛
+ بله خانم ...
- نینگ نینگ شی هرچقدرم از دخترم ناراحت و عصبانی باشی به من ربطی نداره!
لبمو گاز گرفتم؛
هیچ حواسم به کار نیمه تموم اون دیوار نبود ...
+ چشم خانم میام تا کارمو تموم کنم.

جلوی در خونه وایساده بودم و با تمام زبان هایی که بلد بودم از خدا میخواستم امروز با جیزل چشم توی چشم نشم!
توی افکار خودم بودم که در خونه باز شد و خانم اوچیناگا بین در قرار گرفت؛
- چرا جلوی در وایسادی؟ بیا تو
لبخند زورکی و خجالتی ای زدم.
حس میکرد نسبت به تعهداتم خیانت کردم و هیچ این حس رو دوست نداشتم.
اروم وسایلمو برداشتم و دنبال خانم داخل شدم.
خانم به سمت خونه رفتن ولی من به سمت دیوار رفتم تا کارمو شروع کنم.
- کجا میری؟
با گیجی به خانم نگاه کردم.
+ میرم کارمو شروع کنم
- فعلا نمیخواد ...بیا تو باهم چیزی بخوریم بعد
از حرفش یکم تعجب کردم.
فکر میکردم خانم دوست ندارن که من داخل خونه برم وگرنه چرا قبلا ازم نخواسته بودن تا باهاشون عصرونه بخورم؟
نگاه کوتاهی به دیوار کردم و شونه مو بالا انداختم.

دنبال خانم وارد خونه شدم.
یکم به اطراف نگاه کردم.
قلبم تند میزد.
میترسیدم جیزل رو ببینم.
حتی نمیدونستم چرا از دیدنش اجتناب میکنم ولی نمیخواستم باهاش تنها شم!
- دنبالش نگرد ...نیست
لپام گل انداخت.
یعنی انقدر ضایع بودم؟
+ دنبال ...کی خانم؟
- جیزل دیگه ...نگران نباش خونه نیست
اب دهنمو قورت دادم و چشمامو درشت کردم‌‌.
چطوری انقدر سریع همه چیز رو فهمید؟
- گفتم که خونه نیست چرا باز قیافت ترسیده اس؟ میدونم ازش خوشت نمیاد اونم خودش میدونه
چی؟ ...من کی گفتم ازش میترسم؟
+ من ازش بدم نمیاد ...
خانم با دست بهم اشاره کردن که روی مبل بشینم و خودشون هم نشستن.
- تو مثل دختر منی هیچ فرقی نداره اما جیزل من بخاطر ما خودشو مخفی کرده وگرنه نه ادم ترسناکیه نه خلافکاره!
لبمو جلو دادم و روی حرف خانم بیشتر تمرکز کردم که باعث شد اخم کوچکی روی پیشونیم بشینه.
+ متوجه نمیشم منظورتونو ...من درموردش فکری نکردم و ...اصلا نمیدونم چی میگید
خانم اوچیناگا از حرفم شوکه شد؛
انگار توقع نداشت من حرفاشو نفهمم ...
- اینو ...جدی میگی؟ یعنی ...بخاطر ترست نبود که نمیومدی؟
نمیدونستم چه جوابی بدم ولی مطمئن بودم اسم حس من ترس نیست پس قاطعیت باید جواب میداد.
+ خیر خانم
خانم اوچیناگا لبخند کوچکی زد و سر تکون داد؛
- خوبه پس ...میزارم خودش برات توضیح بده

خودش؟ ...
منظور خانم، جیزل بود؟ ...
چیو باید بهم توضیح بده؟ ...

" Watch me run "

•⊰ Rᴜɴ ⊱•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora