همه یه راز هایی دارن که هیچکس از اونها با خبر نیست،شاید فقط اون رازهارو به کسایی میگن که خیلی بهشون نزدیکن و بهم اعتماد دارن
اودین،کسی که در چشم مردمش یه آدم بخشنده و قدرتمنده
هیچکس هیچ ایدهای نداره چه راز بزرگی داره
تنها کسانی که این راز بزرگ رو میدونستن دو نفر بودن
فریگا همسر اودین و هایمدالوقتی اودین از جنگ با فراست جاینزها برگشت
درجا دستور داد تا تمام افرادی که تو قصر هستن اونجارو ترک کنن و فریگا و هایمدال رو به اتاق خودش فراخواند"سرورم"هایمدال و فریگا وقتی وارد اتاق شدن همزمان گفتن و به اودین نگاه کردن
"چه اتفاقی افتاده که خواستین مارو تنها ببینین..و همینطور تمام افراد رو خواستین که برن!"فریگا پرسید و منتظر جوابش موند
"بیا اینجا فریگا"اودین در جواب گفت
هایمدال کنار وایساد و فریگا به سمت همسرش رفت
"این دلیلیه که همه رو خواستم برن و فقط شمارو گفتم که به اینجا بیایین"اون به پسر بچهای که به شکل معصومانهای خوابیده بود اشاره کرد
"اوه خدای من"فریگا به آرومی رو تخت و کنار بچه نشست و به چهره غرق خوابش خیره شد و گفت"اون خیلی کوچیکه و همینطور بامزه"با لبخند پشت انگشت شستش رو خیلی آروم رو صورت بچه کشید"اون پسره لافیه"ادامه داد"ولی زیادی برای اینکه بخواد اونجا بمونه و بمیره معصومه..اون فقط یه چیزی درونش هست که باعث شد نتونم اونجا تنهاش بزارم"
فریگا لبخندی زد و گفت"البته که یه چیزی درونش هست...من میتونم کاملا حسش کنم"
نگاهش رو از بچه گرفت و به اودین نگاه کرد"ما قراره ازش محافظت کنیم درسته؟یعنی اون دیگه قراره عضوی از ما باشه!"
اودین سری به نشونه تائید تکون داد"میخوای براش چه اسمس بزاری؟"
فریگا بدون فکر و با لبخند گفت"لوکی""سرورم"با صدای هایمدال فریگا و اودین به اون نگاه کردن
"ما باید به فکر این باشیم که قراره چطوری به بقیه بگیم که اون پسر شماست..منظورم اینه که..همه میدونن که ملکه یک فرزند پسر داره..باید یه فکری بکنیم"فریگا به اون طفل معصوم نگاه کرد"اون با من..من همه چیز رو درست میکنم"
فردای اون روز اودین و فریگا درمورد پسرخوندشون به همه گفتن
اما یک چیزی رو برای همیشه ممنوع کردن،صحبت کردن راجب گذشته لوکی،هیچکس از اون روز به بعد اجازه نداشت در آینده نه چندان دور،وقتی که لوکی قراره بزرگتر بشه،راجب بچگیش حرفی بزنه
اما کی گفته همه راز ها برای همیشه پنهان میمونه؟
~~~~~~~
صو اینم از اولین پارت میدونم کمه ولی خب
برای شروع این بهترینه
امیدوارم که خوب باشه و اینکه ووت و کامنت یادتون نره
YOU ARE READING
_FOREVER? +FOREVER
Fanfiction-لوکی!میتونم برگردم خونه؟ :پسر لبخند کوچیکی زد" +خونه ما دیگه اینجاست ثور -برای همیشه؟ +برای همیشه