با شنیده شدن زنگ، قصر داشت بهم میریخت
سربازها به این طرف و اون طرف میرفتن و برای دفاع آماده میشدند
و مهمان هارو به سرعت از قصر خارج میکردنثور و لوکی به سرعت سمت پدرشون رفتن
"'چه اتفاقی افتاده؟"
با ورود یک جسم تقریبا بزرگ به سالن اصلی اودین با صدای آرومی در جواب گفت"فراست جاینزها"
حالا قصر آزگارد عملا درگیر جنگ با این موجودات غولپیکر بود اما این جنگ و درگیری زیاد طول نکشید
ثور نگاهی به اطراف انداخت..تلفاتی که دادن اصلا کم نبود
با دستور اودین،هایمدال پیششون اومد،"هایمدال..این اتفاق چطور افتاد؟اونا چطور تونستن وارد اینجا بشن؟"
هایمدال نگاهی به اودین کرد"متاسفم سرورم..اشتباه از من بوده"ثور عصبی بود،اودین در حال فکر کردن به این قضیه بود و تنها کسی که هیچ واکنش خاصی نداشت لوکی بود..
اون پسر تمام مدت یجا مونده بود و منظره روبهروش نگاه میکرد..حالا لوکی یه نگاه سنگینی رو خودش احساس میکنه..سرش رو میچرخونه و با کسی که چشم تو چشم میشه هایمداله
نگاه کردن به عمق نگاه هایمدال باعث شد اخم ریزی رو پیشونی لوکی شکل بگیره..برای همین اون پسر با تمام خونسردی نگاهش رو از هایمدال گرفت
"نباید کاری انجام بدیم؟پدر..اونا جرعت کردن به اینجا حمله کنن..ماهم باید جوابشونو بدیم باید بهشون حمله کنیم"این صدای ثور بود...حتی از لحن صداشم میشد فهمید که اون پسر چقدر عصبیه
ثور آدمیه که همیشه زود جوش میاره و خب تو اینجور عصبانیتا تصمیمات عجولانه میگیره"نه ثور...این راهش نیست..صبرکن"اودین در جواب گفت و پسرش نگاه کرد"اما پدر.."اودین با قاطعیت تمام اسم ثور رو صدا زد و باعث شد اون پسر دیگه ادامه نده
در عوض به سرعت از سالن اصلی خارج شد
"من..من میرم دنبالش"لوکی به آرومی گفت از سالن اصلی بیرون رفت
بعد از کمی گشتن ثور رو تو اتاقش پیدا کردثور تو بالکن اتاقش ایستاده بود..پسر نفس عمیقی کشید و پیشش رفت"هنوز عصبیای؟"به آرومی گفت و زیر چشمی نگاهی به اون پسر انداخت اما جوابی دریافت نکرد
دلیلش این نبود که ثور نمیخواست جوابی بهش بده یا چیزی بگه..فقط اون خیلی عصبی بود و میترسید تو عصبانیت چیزی بگه که بعدا پشیمونش کنه
لوکی ناخودآگاه دستشو رو دست ثور گذاشت و به آرومی گفت"من..من فکر میکنم حق با توعه..اما"کمی مکث کرد و دوباره ادامه داد"از طرفی حق با پدرم هست"
"واقعا نمیدونم چی درسته و چی غلط..نمیدونم باید چیکار کنم..حتی نمیدونم چی تو سر پدر میگذره..اما با حرفش مخالف نیستم..ما تازه از یه جنگ برگشتیم صو..زمان نیاز داریم"ثور گفت و نگاهش رو از آفتابی که داشت غروب میکرد به دستی که رو دستش بود و بعدم به صورت لوکی دوخت
شاید مسخره بنظر بیاد اما این سکوت..حتی این وضعیت برا جفتشون عجیب بود..خیلی عجیب
ثور دیگه عصبی نبود اما هنوزم نگاهش با اون چشمایی که ترکیبی از سبز و ابی بود گره خورده بودو لوکی..خب اونم تو همچین وضعیت مشابهی بود...میخواست این ارتباط چشمی رو قطع کنه ولی نمیشد..شاید هیچکدوم نمیخواستن قطعش کنن ولی خب بعضی وقتا لازمه خیلی چیزا قطع بشه
"ثور..ثورر"و بله لیدیسیف با تشکر از اون..بلخره اون پل ارتباط چشمی بین اون دوتا شکسته شد
لوکی نفس حبس شدش رو بیرون فرستاد و به خورشیدی که پایین رفته بود نگاه کرد
و ثور با سرفه کوچیکی سمت لیدیسیف برگشت...--------------
هایی گایززز
خب واقعا برا این همه تاخیز متاسفم
واقعا هیچ بهونهای براش ندارم
قبلش درگیر درس بودم
بعدشم درگیر یه سری مسائل و الانم مریض شدم
ولی الان بهترم و اومدم که با قدرت ادامه بدم چون بعد از تموم شدن این بوک قراره یه بوک دیگه رو شروع کنم
پس آره امروز دوتا پارت داریم صو آماده باشید
و اینم بگم لایک و کامنتارو به 100 برسونید تا بعد از این پارت دوتا پارت بعدی رو هم سریع بزارم
روند پارت گذاری احتمالا تغییر میکنه ولی بازم خبر میدم راجبش
به هر حال
لاو یو عال💚
-L
KAMU SEDANG MEMBACA
_FOREVER? +FOREVER
Fiksi Penggemar-لوکی!میتونم برگردم خونه؟ :پسر لبخند کوچیکی زد" +خونه ما دیگه اینجاست ثور -برای همیشه؟ +برای همیشه