کمی بعد ییبو زمزمه کرد" ژان گه؟" تازه دوش گرفته بودن و بعد از خوردن غذا به تخت تمیز برگشتن، هیچکدوم به خودشون زحمت ندادن تا شلوار یا لباس دیگه ای بپـوشـن.
شیائو ژان با گونه اش که به سینه ی ییبو تکیه داده بود به بالا نگاه کرد و با چشم های سیاه و وسوسه انگیزش به ییبو خیره شد. مدتی گذشت و کسی چیزی نگفت، هر کس تو فکر خودش غرق بود. دیر وقت بود. اونقدر دیر که برای بیدار موندن زمان مناسبی نبود و با توجه به اینکه طبق برنامه باید کله ی سحر دوباره بیدار میشدن خوابیدن فایده ای نداشت. به اسم مستعارش لبخندی زد و پرسید"چی شده؟"
اولش هم ییبو برای صدا زدن شیائو ژان با چنین عنوان صمیمانیه ای تردید داشت اما محض رضای خدا همین چند دقیقه پیش تا مرز به فاک دادن پیش رفته بودن، پس یه عنوان صمیمانه چه عیبی داشت؟ "چرا انقدر اصرار داری بجای اینکه به یه جای امن بری، اینجا بمونی؟"
این سوالی بود که تمام شب ذهن ییبو رو به خودش درگیر کرده بود. عصبانیت اولیه اش فروکش کرده بود، اما هنوز هم نگران شیائو ژان بود. قرار نبود در مورد مشکلی که به شکل معجزه آسایی حل شده بود، دیگه بحثی وجود نداشته باشه.
شیائو ژان آهی کشید و برای لحظه ای چشم هاش رو بست و درحالیکه ی نقوش کوچیکی روی سینه ی برهنه ی ییبو ترسیم میکرد جواب داد"درک میکنم، تو رو تو یه موقعیت غیرمنطقی قرار دادم. میدونم دارم لجبازی میکنم اما... من واقعا نمیخوام این خونه رو ترک کنم. این تنها خونه ایه که اینجا دارم و اگر اون روانی دنبالم اومد، نمیخوام تو یه جای نا آشنا برام اتفاقی بیوفته..."
خواسته اش قابل درک بود، اینطور نبود؟ خونـه جاییه که بهت حس امنیت میده و امنیت همونی چیزیه که اگه یه قاتل زنجیره یه جایی بیرون از خونه منتظرت باشه، آرزوش رو داری. ییبو میخواست عصبانـی باشه اما هرچقدر گشت باز هم نتونست خشم و عصبانیت چند ساعت پیش رو پیدا کنه.
شیائو ژان اضافه کرد "بعلاوه من واقعا متعقدم که تو میتونی ازم محافظت کنی..."لبخندی که روی لب هاش نقش بست واضح و اما بی حال بود، ییبو به آرومی خندید و هوفی کشید و سعی کرد صورتش رو توی بالشت فرو کنه. اینطور نبود که آدم خجالتی ای باشه، اما تعریف صادقانه چیزی بود که نمی تونست با راحتـی هضمـش کنه.
شیائو ژان ابرویی بالا انداخت و از روی تشک بلند شد و با پاهای باز روی عضلات شکم ییبو نشست و باعث شد مرد به دلایل مختلفی سرخ بشه "چیه؟ یه نگاه به خودت بنداز!" شیائو ژان اونقدر به پایین خم شد تا اینکه لبهاش درست کنار گوش ییبو قرار گرفت و نفس های داغـش روی پوست گرم ییبو رها شد"اصلا خبر داری چقدر با تفنگات جذابی؟ کاری که وقتی یوبین و یی جیه اینجا بودن دلم میخواست انجام بدم. کاری که دلم میخواست باهام انجام بدی..."
ییبو توده ای که تو گلوش شکل گرفته بود رو به سختی قورت داد، عضوش با لذتی که از این واژه های تحریک کننده برد، منقبض شد. دست هاش رو بالا آورد و در امتداد ستون فقزات شیائو ژان سُر داد و با پوزخندی گفت"اگر ادامه بدی، امشب نمیذارم بخوابی"
YOU ARE READING
𝐇𝐚𝐥𝐟 𝐈𝐬 𝐋𝐨𝐬𝐬, 𝐇𝐚𝐥𝐟 𝐈𝐬 𝐆𝐚𝐢𝐧
Fanfiction─نام فیکشن: ࿐࿔🪁Half Is Loss, Half Is Gain🪁࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: رومنس، اسمات، فلاف، جنایی، AU ─نویسنده: Yin_Chi ─مترجم: Sebastian 🐾🍓 ─وضعیت: full ─تیم آنالیز اطلاعاتی به این نتیجه رسیده که قاتل احتمالا استاکر شیائو ژان باشه. هرچند اغلب اوقات...