𝐄𝐏𝟔🔞

1.5K 215 64
                                        

بعد از ظهر اونها برای فیلمبرداری صحنه های بیشتر با یانگ‌زی به محل فیلم برداری برگشتن. فیلمبرداری صحنه های داخلی به اتمام رسیده بود و خیلی زود باید برای فیلمبرداری سکانس‌های فضای آزاد آماده می‌شـدن، تنها فکر کردن به این موضوع لرزه به اندام ییبو مینداخت.

از طرفی قرار بود فردا تمام صحنه های فیلمبرداری خارج از استودیو به پایان برسه و شیائو ژان به اصرار مدیربرنامه اش دو روز مرخصی ای که بنظر مرد سزاوارش بود رو گرفته بود. اینطوری حداقل قبل از شروع فیلم برداری تو فضای آزاد، ییبو فرصتی برای استراحت داشت.

گریم شیائو ژان درحال تغییر بود و مرد داشت لباس هاش رو عوض میکرد، این بار روپوش پزشکیش رو نمی‌پوشید و لباس های روزمره ای رو برای صحنه های خارج از بیمارستان به تن کرده بود.

ییبو دوباره نگاهی به اطراف انداخت اما فرد مشکوکی رو ندید. دیوونه کننده بود! واقعا یه پاپارازی میتونست وارد استودیو بشه و بدون اینکه توجه هیچ یک از کارکنان رو به خودش جلب کنه یه چیزی پشت در اتاق استراحت شیائو ژان بذاره؟لباس خاصی می پوشید؟ شاید لباس پیک؟ ییبو تعداد زیادی از اونها رو داخل و خارج از ساختمون می دید.

وقتی فیلم برداری به پایان رسید تقریبا عصر شده بود و حوالی غروب خورشید بود که ییبو و شیائو ژان با ماشین به سمت خونه ی ژان به راه افتادن. بعد از پارک ماشین، پیاده تا آسانسور قدم زدن و داخل شدن و فقط زمانی که در لغزید و بسته شـد از حرکت ایستادن.داخل آسانسو، دور از نگاه هر غریبه ای، یه پاکت نامه ی به ظاهر معصوم با چسب به دیواره ی فلزی آسانسور چسبیده بود.

ییبو حسی که داشت تو دل و روده اش میپیچید میشناخت. این حس وحشتی بود که داشت تمام سینه اش رو دربر میگرفت و باعث سوزش گلو و شنیدن نبـض تو گوشش می شد.یک لحظه نفس کشیدن براش سخت شده بود.

نگاهی به هم انداختن و ییبو دستی دراز کرد و سعی کرد با انگشت های لرزونش جلوی بالا رفتن آسانسور رو بگیره و بعد پاکت رو برداره. داخل پاکت چیزی رو پیدا کرد که از دیدنـش میترسید. یک کاغذ خالی با کاراکترهایی به رنگ قرمز.

من همیشه باهات خوب بود، چرا بهم خیانت میکنی؟

این پیام، با پیام های قبلی متفاوت بود. این نامه شخصی بود. این واژه ها تهدیدآمیز بود. استاکر داشت کنترلش رو از دست می داد. استاکر داشت خطرناک تر از قبل می شد. مهم تر از همه این بود که میدونست شیائو ژان کجا زندگی میکنه. حتی میدونست که کدوم یک از دو آسانسور به پنت هاوس ژان منتهی میشه برای همین کسی نمیتونه ازش استفاده کنه.

این بد بود.

ییبو با آدرنالینی که مثل سیل روونـه ی خونش شده بود جنگید و حواسش رو به کار داد. بخشی از ذهنش انتظار داشت که با باز شدن در آسانسور استاکر ظاهر بشه و بهشون حمله کنه، اما پارکینگ به طرز ترسناکی خالی بود"باید هرچه زودتر این نامه رو به مرکز ببریم. تیم آنالیز اطلاعاتی باید فورا این نامه رو ببینن"

𝐇𝐚𝐥𝐟 𝐈𝐬 𝐋𝐨𝐬𝐬, 𝐇𝐚𝐥𝐟 𝐈𝐬 𝐆𝐚𝐢𝐧Où les histoires vivent. Découvrez maintenant