آقای کیم با لبخند به جونگ کوک گفت_ خب دیگه ... میتونی با دبیرت الان بری سر کلاس
جونگکوک تعظیمی کرد_ممنون آقای کیم
و پشت دبیر به سمت کلاس راه افتاد .
زن نسبتا جوونی که دبیر این زنگشون بود با لبخند شروع به معرفی خودش کرد_ من پارک یونا هستم ، دبیر ریاضی تون آقای جئون ، امیدوارم تا آخر سال با هم کنار بیایم
جونگکوک هم در جواب لبخندی زد و مودبانه جواب داد_منم همینطور خانم پارک
خانم پارک سری تکون داد و جلوی در کلاسی ایستاد _خب همینجا وایسا تا من برم خبر بدم و بیام
خانم پارک وارد کلاس شد ... رو به بچه های کلاس که برای ورودش ایستاده بودن همینطور که به سمت میزش میرفت گفت_ صبح بخیر بچه ها ، امروز یه دانش آموز انتقالی داریم
با این حرف پچ پچ بچه ها شروع شد .
نامجون پس گردنیه محکمی به یونگی که خواب بود زد ، یونگی از ترسی سه متر هوا پرید
نامجون چشمی چرخوند و بهش گفت_ یونگی یه دانش آموز انتقالی داریم ...
رو به نگاه گیج یونگی با ذوق ادامه داد_ امیدوارم یه دختر خوشگل باشه که ما از سینگلی در بیایم
یونگی پس گردنش را با دستش نوازش کرد و خمیازه ای کشید_تو که دوست پسر داری نام
نامجون پوفی کرد_ خا هنوز نیومده که ... یه مخ زنی که اشکال ندارع ... تازه من انتقالیسکشوالم
تهیونگ پوزخندی زد_ببخشید که میزنم تو برجکت ولی طرف پسره نه دختر
یونگی ابرویی بالا انداخت و خطاب به تهیونگ گفت_تو مگه دیدیش ؟
تهیونگ چشمی چرخوند_اره باو وگرنه از کجا میخواستم بدونم ؟ تازه بابام ازم خواست حواسم بهش باشه اتفاقی براش نیوفته
نامجون متعجب پرسید_تو هم قبول کردی ؟
تهیونگ قیافه ی منزجری به خودش گرفت_نه خنگول ... مگه پرستار بچه م ؟ من فقط قبول کردم که قوانین مدرسه رو براش توضیح بدم ، هه باید میدیدش عین ندیده ها با چشمای گرد به اطراف نگاه میکرد
خانم پارک روی میز کوبید _ خب دیگه بسه بچه ها ... بیا داخل جئون
جونگکوک وارد کلاس شد ... تعظیمی کرد_ سلام ، جئون جونگکوک هستم ، از سئول اومدم لطفا هوامو داشته باشید
دخترای کلاس با دیدن جونگکوک هیجان زده شدن و از شدت این همه کیوتی ضعف رفتن . علاوه بر دخترا حتی پسرا هم تحت تاثیر کوک قرار گرفته بودن ... پس هر سینگل به گوری که بود تو سرش در حال نقشه ای برای مخ زنی بود . البته ... اون وسط یکی بود که قلبش با دیدن اون پسر لرزید ... و اونم کسی جز اوه سهون ... رقیب همیشگی و دشمن قسم خورده ی تهیونگ نبود .
خانم پارک لبخندی از کیوتی کوک و ذوق بچه ها زد_خیله خب آقای جئون میتونید روی اون صندلی بشینید .
و به صندلی ای که کنار پنجره و تو ردیف اول بود اشاره کرد . خب ... این وسط سهون بود که واقعا خر ذوق شده بود ... چون با همدیگه بغل دستی میشدن . جونگکوک روی صندلی نشست و به سهونی که بدجور بهش زل زده بود لبخند معذبی زد .
خانم پارک همینطور که برگه هایی رو از تو درمیآورد گفت _ خب بچه ها امید وارم برای امتحان خونده باشید .
با این حرف صدای اعتراض بچه ها بلند شد . یکی از دخترا با آه و ناله گفت_ آه خانم پارک رحم کنید ، به ما رحم نمیکنید به دانش آموز انتقالی رحم کنید . اون تازه اومده
خانم پارک نیشخندی زد_ خب از اونجایی که آقای جئون انتقالی هستن ... امروز رو برای اون انتخابی میزارم
رو به کوک کرد و ادامه داد_اقای جئون میخواید همراه با بقیه امتحان بدید؟
جونگکوک سری تکون داد و جواب داد_ بله خانم پارک
خانم با چشم های بسته سر تکون داد و گفت_ خوبه آقای جئون

YOU ARE READING
Whith eah other!
Fanfictionنام : با همدیگه ! کاپل : ویکوک فرعی : نامجین ، یونمین ژانر : رمنس ، انگست ، پلیسی ، مافیایی ، کمی کمدی ، جنایی ، مدرسه ای خلاصه : جونگ کوک ، پسر ۱۶ ساله ای که بدلیل داشتن یه قلب ضعیف ، زندگی همیشه براش سخت پیش میرفت . داستان از اونجایی شروع میش...