نفس کشیدن زیر اون پارچه ی مشکی خیلی سخت بود و همینطوریشم نمیدونستم چه خبره فقط فهمیده بودم که میخوان منو در ازای پول خیلی زیادی بفروشن به یکی دیگه . فقط یچی برام این وسط جای سوال بود ... این کیه که تونسته این همه پول اونم اینقدر سریع آماده کنه براشون ؟
از ماشین کشیدنم بیرون و بعد از کمی تلو تلو خوردن یجا وایسادم . قلبم داشت قفسه ی سینم رو میکشت که بخواد بیاد بیرون
- برش دارین
اون صدای بم مال کی بود ؟
پارچه از جلوی چشمام برداشته شد و با یه پسر قد بلند روبرو شدم که موهای تیرشو از صورتش زد کنار و با اون چشمای مشکیی که یخ جلوشون کم میاورد و نیشخند یه وریش که اصلا نشونه ی خوبی نبود نگام کرد .
یکی از کسایی که گرفته بودم شروع کرد به حرف زدن : چطوره سونگهوا ؟
اون پسری که الان فهمیدم اسمش سونگهوا بود ، سر تا پامو نگاه کرد : میخرمش ...*********
سلام خوشگلای من ، بلاخره تونستم کارامو تموم کنم و بیام پیشتون با یه دنیا شرمندگی و تشکر که منتظرم موندین
این بخشی از چیزیه که قراره به زودی آپ بشه گفتم براتون بزارم که مطمئن باشین برمیگردم و چیزی رو نصفه ول نمیکنم
بازم ازتون ممنونم و معذرت میخوام واسه تاخیر طولانی مدتم
YOU ARE READING
ring of love
Mystery / Thriller... از یه گوشه یه روزنه نور دیدم و صدای آهنگ آشنایی میومد ... حتما کسی اون جاست . دویدم سمتش و درو باز کردم و اصلا انتظار نداشتم با اون صحنه روبرو بشم . یه باشگاه بود که از ظاهرش حدس زدم باید باشگاه بوکس باشه چون کلی طناب ، وزنه ، دستکش و رینگ اون ج...