pt 1

215 44 17
                                    

تنها صدایی که شنیده میشد صدای نفس نفس زدنای خودم و کوبیده شدن پاهام به زمین بود . مدام برمیگشتم و به عقب نگاه میکردم تا ببینم اون عوضیا هنوز دنبالمن یا نه . یهو سکندری خودم و محکم افتادم رو زمین . سرمو که آوردم بالا تو چاله ی آب جلوم تصویر یه پسر رو دیدم ، خیلی ترسیده بود و مردمکاش میلرزیدن . دستمو بردم سمت صورتش و به محض برخورد انگشتم با آب صورتش محو شد .
- پس اون پسر کجاست ؟!
با ترس برگشتم سمت صدا ، اگه پیدام میکردن کارم تموم بود . به سختی از جام بلند شدم و رفتم تو اولین کوچه ای که پیدا کردم ولی از شانس بدم بن بست بود . دوتا دستامو لای موهام کشیدم و دور خودم میچرخیدم تا یه راهی پیدا کنم ،صدای اونا هم نزدیک تر میشد . میتونستم حس کنم صورتم لحظه به لحظه بیشتر با اشکام خیس میشه ... من نمیخواستم به اون خونه برگردم .
چشمم به یه در نیمه باز افتاد . اون تو هرچی بود از این آدما و اون خونه بهتره . بدون مکث کردن دویدم داخل و درو بستم و بهش تکیه دادم . نفس نفس میزدم و هنوز بدنم از شدت استرس میلرزید . روی در سر خوردم و نشستم روی زمین تا این که صداشونو شنیدم که اومدن تو کوچه و دنبالم میگردن
- نمیتونه محو شده باشه ! شما احمقا حتی نمیتونین یه پسر رو پیدا کنین . حتی اگه شده کل خونه های این کوچه و خیابون رو میگردین ولی باید پیداش کنیم !
سریع از جام بلند شدم و به اطراف نگاه کردم ، از یه گوشه یه روزنه نور دیدم و صدای آهنگ آشنایی میومد ... حتما کسی اون جاست . دویدم سمتش و درو باز کردم و اصلا انتظار نداشتم با اون صحنه روبرو بشم . یه باشگاه بود که از ظاهرش حدس زدم باید باشگاه بوکس باشه چون کلی طناب ، وزنه ، دستکش و رینگ اون جا بود ولی چیزی که بیش تر از همه جالب بود این بود که من اونجا تنها نبودم . یه پسر دیگه هم بود که داشت پی در پی به یکی از کیسه ها مشت میزد . انگار دلش از یچی حسابی پر بود و مطمئنم اگه هدفش به جای اون کیسه ، یه آدم بود حتما هیچی از استخوناش نمونده بود .
" با هر اونس خونم ، با هر نفس توی سینه هام ، متوقف نمیشم تا وقتی بینظیر باشم " مشت ...
" هرقدر طول بکشه ، هر مسیری که لازم باشه رو میرم ، حتی اگه ازم یه هیولا بسازه مهم نیست ، چون من بینظیرم " مشت ...
هیچ کلمه ای نمیتونست تو اون لحظه اون پسر رو توصیف کنه ، هیکل واقعا روفرمش ، لباسش که از شدت عرق کردن چسبیده بود به بدنش و پکاش کاملا زیر نور قابل تشخیص بودن ، پاهای عضله ایش ، صورتش که حاضرم قسم بخورم با وجود این که خیس عرق بود ولی فوق العاده صاف بود ، موهای مشکیش که یه تیکش رو سفید کرده بود و به خاطر خیس بودن حالت دار شده بودن ...
" من از پایین ترین نقطه ی زمین اوج میگیرم " مشت
" آیا تو هیچ وقت قادر هستی به پای من برسی ؟ هه نه ! " مشت

" من یه افسانه میشم ، تو بگو غیرممکنه ولی من به دنیا اومدم تا بینظیر باشم "
با مشت اخرش کیسه از سقف جدا شد و محکم به زمین خورد . با صدایی که بوجود اومد ، از شدت ترس رفتم عقب که خوردم به کلید برق و کل برقای سالن روشن شد . اون پسر سریع برگشت سمتم و با اون نگاهش از زیر موهای ریخته شده تو صورتش که تا مغز استخونم نفوذ میکرد ، زل زد بهم . میخواستم حرف بزنم ولی هیچ صدایی از گلوم درنمیومد تا این که صدای در اومد . یکی محکم داشت با مشت بهش میکوبید . قلبم داشت از سینم میزد بیرون . اون پسر نگاهشو از در گرفت و اومد سمتم . چسبیدم به دیوار و با صدایی که از ته چاه میومد گفتم : ت ... توضیح می ... میدم ... ف ... فقط کمکم کن ... نزار پیدام کنن
دستاشو که باندپیچی شده بود رو گرفتم : لطفا ... ق ... قول میدم جب ... ران کنم
با اخم به اطراف نگاهی کرد و دستمو با خودش کشید و رفتیم سمت کمدا . در یکیش رو باز کرد و با سرش بهم اشاره کرد برم توش . وقتی داخل کمد شدم یه قفل از یه جا برداشت و بهم نگاه کرد . سر تایید تکون دادم که درو بست و قفلش کرد . سریع دوید سمت درو بازش کرد و دوباره اون صدا رو شنیدم : معلوم هست کدوم گوری هستی ؟
از لای شیارای در داشتم نگاهشون میکردم . جواب داد : به تو واقعا ربطی داره ؟
صداش ... خدای من ! خیلی محکم و قرص بود .
- حالا هرچی ما دنبال این پسر میگردیم تو ندیدیش ؟
نگاهی به عکس کرد و خندید : من کل شب رو این جا داشتم تمرین میکردم چرا باید چنین پسر خوشگلی رو اونم این جا ببینم ؟
حس کردم کل خون بدنم جمع شد تو صورتم .
- بگردین کل اینجا رو !
وای نه ... تا جایی که تونستم چسبیدم به ته کمد و دعا میکردم . صدای قدماش رو میشنیدم که داره میاد سمت کمد که یکیشون گفت : اون کمدا همش قفله اونجا دنبال چی میگردی ؟
و صدای قدماش دور شد .
- هی پسر واقعا متاسفیم مزاحم تمرینت شدیم
رفتم جلوتر تا بهتر ببینم . پوزخندی زد و گفت : آره ... هرچی ، از باشگاه من برین بیرون تا لهتون نکردم .
و مشتشو آورد بالا . مشخص بود ازش ترسیدن چون سریع و بدون هیچ حرفی از باشگاه رفتن بیرون . اون پسر درو قفل کرد و اروم رفت سمت در پشتی و اون رو هم بست . هوا توی کمد دیگه داشت کم میشد که در باز شد و دوباره قیافه ی جذابش رو دیدم : حالت خوبه ؟
اوهومی گفتم و آروم از کمد اومدم بیرون . وایسادم و چندتا نفس عمیق کشیدم . نگاهش کردم و دیدم بهم خیره شده . هول شدم و سریع نگاهمو گرفتم . خندید و رفت طرف دیگه سالن . سر چرخوندم تا نزدیک ترین صندلی رو پیدا کنم ، رفتم و روش نشستم و سرمو گرفتم بین دستام .
- بیا یه ذره آب بخور
سرمو آورم بالا و دیدم یه بطری آک رو به طرفم گرفته . بطری رو گرفتم و یه قلپ خوردم . پاهاشو طرفین صندلی گذاشت و نشست کنارم . بعد یه مدت پرسید : بهتری ؟ جاییت زخمی نشده ؟
سرمو به چپ و راست تکون دادم .
- الان اون واسه سوال اولیه یا آخری ؟
خندم گرفت : واسه سوال آخری
- پس بهتری ، هوم ؟
- آره ... چرا کمکم کردی ؟
صاف نشست و شونه های نسبتا پهن و عضله ایش رو عقب داد : چون اونا رو میشناسم ولی سوال این جاست ... چرا یاکوزای کره دنبال توعه ؟
- چون ... من ... جزو داراییشم
ابروهاش بالا پرید : یعنی فرار کردی ؟
سرمو تکون دادم که با لحن عصبیی گفت : متنفرم وقتی دو گرم زبون داری سر چند کیلوییت رو تکون میدی !
چرخیدم سمتش و داد زدم : آره من فرار کردم ! دیگه نمیتونستم تحمل کنم تو اون خراب شده ای باشم که هر شب ... هر شب ...
بغضم گرفت و دیگه نتونستم ادامه بدم . چشماشو تو حدقه چرخوند و بلند شد .
- تو خیلی بی رحم و بی احساسی !
تا به خودم بیام محکم کوبیده شدم به کمد پشت سرم و سرش و توی چند سانتی متری خودم دیدم که با همون نگاه سوراخ کننده بهم زل زده بود . با این که خیس عرق بود ولی عطر چوب و جنگل رو میداد ولی تو اون موقعیت اصلا نمیتونستم تمرکز کنم تا با بوی مورد علاقم آروم بشم .
دستشو محکم زد به کنار سرم روی کمد و باعث شد صداش تو گوشم بپیچه .
- من اگه بی رحم و بی احساس بودم وقتی داشتی جلوم التماس میکردی تا کمکت کنم ، عین یه سگ مینداختمت بیرون یا وقتی عکستو بهم نشون دادن در کمد رو باز میکردم و تحویلت میدادم ... خودتم خوب میدونی چه پول هنگفتی نسیبم میشد ، ولی چیکار کردم ؟ عین احمقا کمکت کردم و تو حق نداری با من این طوری حرف بزنی !! ...
هرقدر که جلوتر میرفت تن صداش بلندتر میشد و ناخوداگاه باعث شد گریم دربیاد . من از صداهای بلند میترسیدم ، اون عوضی هم همش سرم داد میزد ...
ازم فاصله گرفت و موهاشو از صورتش عقب زد که باعث شد جذابیتش چندبرابر بشه : میشه لطفا گریه نکنی ؟
با آستینایی که از دستام بلندتر بودن اشکامو پاک کردم : مت ... متاسفم
صداش آروم تر شده بود : نمیخواستم بترسونمت
سر تکون دادم .
- بازم که ...
- خوبم ! خوبم !
از جواب یهوییم خندش گرفت و وقتی میخنده هیچ شباهتی به اون آدم ترسناک و فوق العاده جذاب نداره . چالاش مشخص شدن و چشماش از خنده شبیه دوتا خط شده بود .
- خوبه ... جایی رو واسه موندن داری ؟
- نه ندارم
اخم کرد و به در زل زد بعد چرخید سمتم : مشکلی نداری یه مدت پیش من بمونی ؟
- نه ... ممنون میشم واقعا
سر تکون داد و رفت سمت وسیله هاش . یه تیشرت درآورد و بهم داد : لباست کثیفه با این عوضش کن ... اگرم جلوی من معذبی ...
- میرم توی رختکن ...
- یا میخوای من پشت کنم ؟
- از کجا معلوم ...
- قول میدم نگاه نکنم
بهم پشت کرد و سریع لباسمو عوض کردم اونم تو این فرصت باندای دستش رو باز کرد : تموم شد ؟
- اوهوم
وسیله هاشو تو کیفش گذاشت : خوبه پس بیا بریم
در پشتی رو باز کرد و منتظر موند تا اول من برم . برق رو خاموش کرد و از ساختمون خارج شدیم و رفتیم تو کوچه . قبل از این که از کوچه خارج بشیم ، به اطراف نگاه کرد تا مطمئن بشه اونا نیستن . دستمو گرفت و آروم کشیدم سمت ماشین .
دستاش گرمای لذت بخشی داشت و یه حسی میگفت میتونم به این پسر ناشناس اطمینان کنم . رسیدیم به ماشینیش که یه اسکای لاین نقره ای بود . نشستم تو ماشین و منتظر شدم تا بعد از این که کیفشو تو صندق گذاشت بشینه تو ماشین . نشست پشت فرمون : راستی ... من اسمتو نمیدونم
زیر لب گفتم : وویونگ ...
- وویونگ ؟
-اوهوم
- خوب ... اسم منم سانه
سرمو آوردم بالا و دیدم دستشو سمتم دراز کرده : آشنایی جالبی داشتیم وویونگ
دست گرمشو گرفتم : همین طوره سان
لبخند زد و ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم . کم کم دیدم داریم از شهر خارج میشیم .
- عام ...
- داریم میرسیم
و پیچید توی یه فرعی که شبیه یه جاده ی جنگلی و فوق العاده قشنگ بود . کنار جاده یه رودخونه جریان داشت . لبخند زدم . حالا فهمیدم چرا سان بوی جنگل و چوب میداد .
- رسیدیم

*خوب اینم از پارت اول ^^امیدوارم خوشتون بیاد و منتظر نظراتون هستم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*
خوب اینم از پارت اول ^^
امیدوارم خوشتون بیاد و منتظر نظراتون هستم

ring of love Where stories live. Discover now