birthday

2K 64 18
                                    

اه عمیقی کشید
روز تولدش بود و انگار خبری از پدر و مادرش نبود
اونا ساکن استرالیا بودن و خیلی کم به کره سر میزدن

یوبین برای تحصیل به اینجا اومده بود و بعد از پیدا کردن دوست دخترش اینجا مونده بود
 

از پنجره بزرگ به هوایی که داشت کم کم تاریک میشد نگاه کرد نزدیک غروب بود و باید وسایلش و برای رفتن به خونه جمع می‌کرد اما تمام ذوق امروزش کور شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

از پنجره بزرگ به هوایی که داشت کم کم تاریک میشد نگاه کرد
نزدیک غروب بود و باید وسایلش و برای رفتن به خونه جمع می‌کرد اما تمام ذوق امروزش کور شده بود

تنها جایی که میتونست بره خونه پیش بیبیش بود

کسی که همیشه همه چی و یادش میموند و یوبین همیشه پیشش عزیز بود

برگه های بهم ریخته رو جمع کرد و خودکار ها رو سر جاش گذاشت همون لحظه که داشت وسایلش و جمع می‌کرد در اتاقش باز شد



برگه های بهم ریخته رو جمع کرد و خودکار ها رو سر جاش گذاشت همون لحظه که داشت وسایلش و جمع می‌کرد در اتاقش باز شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


با دیدن بیبیش لبخندی زد و گفت: سفید برفی من

گایون خندید و خودش و به میز زن رسوند و یکم خودش و خم کرد به چشمای خسته یوبین نگاه کرد و گفت: سلام دوست دختر جذابم

یوبین خندید و گفت: سفید برفی من چطوره

میز و دور زد و تن دختر و تو آغوش کشید
آغوش گرمی که برای پر ار آرامش بود
گایون یه دوست دختر نبود
تمام خانوادش بود

دختر سرش و تو گردن خوش‌بو زن فرو کرد و گفت: تولدت مبارک یوبینی

یوبین لبخندی زد و گفت: مرسی بیبی

گایون که لحن ناراحت و دلخور زن و خوب می‌شناخت بوسه ای رو گردنش گذاشت

این اولین سالی نبود که یوبین منتظر یه دیدار ساده با خانوادش می‌موند اما هیچوقت نمیتونست به این عادت کنه که خانوادش طردش کردن

Dreamcatcher 🔞 Oneshot PurpleWhere stories live. Discover now