𝙿𝚊𝚛𝚝𝟣

2.6K 296 6
                                    

تهیونگ:
On my pillow
Can't get me tired
Sharing my fragile truth
That I still hope the door is open
'Cause the window
Opened one time with you and me
Now my forever's falling down
Wondering if you'd want me now
با صدای زنگخور گوشیم بدو بدو خودمو بهش رسوندم در اتاق رو باز کردم تا موبایلم رو پیدا کنم ، بلا خره تونستم از زیر تخت بکشمش بیرون ، تماس رو وصل کردم
من:یوبوسه‌یو
نامجون: هی پسر کجایی تو، میدونی چقدر منتظر موندم تا جواب بدی
من:هیونگ غر نزن اومگات روت تاثیر منفی گذاشته ها
میتونستم صدای داد و بیداد جین رو از پشت گوشی بشنوم
جین:احمقه بیشعور این امگایی که میگی هیونگته خرررررررررررررر
نامجون:چاگی آروم باش لطفا ... تهیونگ زنگ نزدم که همسرمو حرص بدی، کارمهمی باهات دارم
متوجه جدی بودن لحن جمله آخرش شدم پس با اقتدار همیشگیم جواب دادم
من:میشنوم
نامجون:وایسا برم تو اتاق کارم
من:منتظرم
سی ثانیه بعد صداش تو گوشی پیچید
نامجون:تهیونگ یکی از بچه ها گزارش یه مهمونی رو داده
ابرویی بالا انداختم
من:خوب مهمونی که گزارش نداره دیگه بزار خوش بگذرونن
نامجون:خوب ...میدونی مهمونی عادی نیست
من:هیونگ میشه انقدر نپیچونی یه کلام بگی چی شده؟
صدای نفس پرحرصش رو از اینجا میتونستم بشنوم
نامجون:هوووووف...لطفا آروم باش باشه؟
با اخطار صداش زدم
من:نامجون
نامجون:باشه فهمیدم... راستش..‌. پورن پارتیه
احساس کردم با دادم حنجرم جر خورد
من:چییییییییییییییییییییییییییییی؟
نامجون سعی داشت آرومم کنه ولی من مثل اسفند رو آتیش بودم
من:تو الان باید به من بگی؟؟؟ ... خدایا باورم نمیشه ...آخه تو پک منننننن؟؟؟فقط میخوام بدونم کدوم مادر به خطایی جرعت کرده همچین عنی بخوره ...این کثافت کاریشون کی قراره شروع بشه؟
نامجون:امشب
من:نمیدونی امگاها به خاست خودشون اونجا میرن یا با زور میبرنشون؟
نامجون:چرا بت دروغ بگم... نه نمیدونم ... ولی اگه گزارشی دادن خبرت میکنم
هووووف
من:نیاز نیست، به افرادمون اطلاع بده نمیخوام این مراسم امشب برگذار بشه حتی... یک صدم ثانیش
نامجون:بله متوجه شدم تا نیم ساعت دیگه دم عمارت میبینمت، فعلا
من:فعلا
الان اونقدری عصبیم که میتونم همه اون آلفاهای حرومی رو یه جا آتیش بزنم
اون دیکهدا میدونن تو این پک فاکی امنیت امگاها چه اهمیتی داره
من تمام این سال‌ها جون کندم که تبعیضی بین امگا و آلفا نباشه و همزمان چیزی عفت امگاهارو خصوصا اونایی که مارک نشدن و جفت ندارن رو تحدید نکنه اون وقت اینا ...
سرمو تکون دادم تا این افکار رو از خودم دور کنم، با تمام سرعت رفتم و لباسامو عوض کردم یه لگ چرم مشکی، تیشرت مشکی جذب که عضلاتمو به خوبی به نمایش گذاشته بود و کت چرم مشکیمو هم روش پوشیدم سر بند مشکیمو هم بستم یه نیمچه دوشی هم با عطرم گرفتم ، این که کلا بدنم به خاطر فورمون ها بوی خوبی داره دلیل نمیشه من از لذت عطر زدن خودمو محروم کنم، با برداشتن گوشیم رفتم پایین یه لیوان آب خوردم تا کمی آروم بگیرم با کشیدن چند نفس عمیق اسلحه و ریموت ماشین رو برداشتم و راهی بیرون شدم آروم به سمت ماشین قدم گذاشتم ، سوار شدم و با جا انداختن دنده ماشین رو حرکت دادم و رو به روی در منتظر بقیه افرادم شدم
بعد از گذشت ده دقیقه همشون اومدن و با علامت نامجون هممون پشت سرش روندین با یاداوری چیزی به نامجون زنگ زدم
نامجونه:بله؟
من: هیونگ مختصات رو برام بفرست میخوام ذخیره داشته باشم
نامجون: باشه الان به هوسوک میگم بفرسته برات
من:منتظرم
و قطع کردم به دقیقه نکشید که همه اطلاعات به شبکه اصلی ماشین ارسال شد GPS رو روشن کردم تا دقیقا موقعیت مکانیشون رو شناسایی کنم
ابرویی بالا انداختم ، عجیبه این جا نزدیکه خونه ی آقای پارک هستش اون قبلا دست راست پدر بود چطور از رفت و آمدا متوجه چیز مشکوکی نشده؟
فکر کردن به این موضوع رو گذاشتم برای یه موقع دیگه و پدال گاز رو فشار بیشتری دادم و با سرعت به سمت مقصد روندم
یه ربع بعد رسیدیم به یه عمارت بزرگ از شلوغی میشد فهمید یه خبراییه ، با دیدن ون مشکی که ازش کلی فیلم بردار خارج شد چشمام داشت از حدقه میزد بیرون اون آشغالا میخواستن از امگاهای پک من فیلم بگیرن؟
خون خونمو میخورد ، شروع کردم به کشیدن نفس های عمیق تا کمی از آشوب درونم کم بشه
از ماشین پیاده شدم نامجون هیونگ ، هوسوک هیونگ ، چانیول ،کای و شومین هم پشت سرم راه افتادن
رفتم جلوتر و شخصی که داشت به بقیه خوشامد میگفت رو صدا زدم
من: آجوشی... آجووووشیییی
وقتی متوجهم شد اومد نزدیک
آجوشی: بله کاری داشتین؟
من: آجوشی مسئول اینجا کیه؟
آجوشی: آها با رئیس کار دارین؟
من:بله... میشه صداش کنید کارش دارم
آجوشی: حتما الان تو اتاق کارشون هستن میخواین تا اونجا راهنماییتون میکنم
من:ممنون میشم
با سر اشاره کردم که بچه ها دنبالم بیان
چون مهمونیشون تقریبا شروع شده بود از در پشتی وارد عمارت شدیم و رفتیم طبقه دوم ، رسیدیم به یه اتاقی که دوتا در داشت آجوشی در زد،صدای بیا تو گفتن یه صدای آشنا رو شنیدم
دستمو گذاشتم رو کتف آجوشی و کمی عقب کشیدمش ، نامجون جلو اومد و رو کرد به آجوشی
نامجون:آممم...آجوشی شما میتونید برید از اینجا به بعدشو به ما بسپرید
مرد میانسال سری با گیجی تکون میده و تنهامون میزاره
این دفعه من در زدم که در به سرعت باز شد
_این مسخره بازیا چیه یا بیا تو یا....
سرم بالا آوردم
من:هه... مشتاق دیدار
وحشت زده نگام میکرد
_ت..تو اینجا چیکار میکنی؟

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
آنیانگهاسه‌یو یوروبون😀
حالتون چطوره؟
ما برگشتیم با یه فیک اومگاورس
اومیدوارم حمایت کنید و دوستش داشته باشید

نویسنده ها: کوثر و آیدیس

آمییییییی سارانگهه🥺💜

𝙼𝚢 𝚋𝚒𝚝𝚌𝚑 𝚕𝚘𝚐𝚒𝚌 (𝚅𝚔𝚘𝚘𝚔)Where stories live. Discover now