𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟧

1.8K 232 16
                                    

بیخودا فن آرت دوست داشت بچه🥺💜😍

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ:
حرفمو زدم و نفس راحتی کشیدم از استرسم چیزی کم نشده بود ، نگاه مضطربی به جونگکوک انداختم از وجناتش پیدابود اونم مثل منه
دوباره نگاهمو به یونگی شی دادم و منتظر جوابش شدم
یونگی: من جونگکوک رو مجبور نمیکنم فقط چون جفته حقیقیته باهات ازدواج کنه انتخاب با خودشه میتونه قبول کنه میتونه قبول نکنه
ناباور نگاهش کردم، یعنی چی آخه جفتمه جففففت کم کم داشت گریم میگرفت
با التماس برگشتم سمت جونگکوک
کوک لبخند خبیثی بهم تحویل داد سرشو انداخت پایین و شروع کرد با انگشتاش ور رفتن بعد صداش رو مظلوم کرد
جونگکوک: آپا من لازم دارم یکم فکر کنم یه هفته دیگه تصمیمم رو اعلام میکنم
چشام ازاین گنده‌تر نمیشد وات ده فاک این کارما بود؟!
یونگی:پس تهیونگ‌شی هفته دیگه من باهاتون تماس میگیرم
این جمله دقیقا یعنی پاشو گمشو از خونمون بیرون:/
خونم به جوش اومده بود ولی خودمو کنترل کردم از جام بلند شدم
من: از هم صحبتی باهاتون خیلی خرسند شدم یونگی‌شی منتظر خبرتون هستم
تعظیمی کردم چرخیدم و نگاه غضبناکی به جونگکوک انداختم اونم آب دهنشو قورت داد منم به راهم ادامه دادم و از خونه خارج شدم
نشستم تو ماشین و درو به هم کوبیدم
احساس میکنم امروز به اندازه تمام عمرم عصبانی شدم ماشین رو از پارک درآوردم و حرکت کردم
با تمام سرعت به سمت شرکت روندم ،ماشین رو توی پارکینگ گذاشتم ، پیاده شدم و با قدم های بلند خودمو به آسانسور رسوندم دکمه رو فشار دادم و منتظر شدم تا بیاد ، دو دقیقه بعد در آسانسور بازشد ، وارد شدم و دکمه 20 رو فشار دادم
با صدای زن که شماره طبقه مورد نظر رو اعلام میکرد از آسانسور خارج شدم
بی توجه به منشیم ک از جاش بلند شده بود تا سلام کنه وارد اتاقم شدم و حرصمو سر در بیچاره خالی کردم
نشستم پشت میز ،تلفن رو برداشتم و به هوسوک زنگ زدم
هوسوک: بله تهیونگ؟
.
.
.
.
کارم ک با هیونگ تموم شد قطع کردم و به صندلیم تکیه دادم

د.ا.د.ن:
به صندلی تکیه داد و نفسش رو کلافه بیرون فرستاد
منتظر بود هیونگش خبر بده ولی بازم دل تو دلش نبود ، با باز شدن در سرشو برگردوند
با دیدن هوسوک از جاش پرید،میز رو دور زد و بدون اینکه بزاره هیونگش بشینه بازوهاشو گرفت و با اشتیاق نگاهش کرد
تهیونگ:چی شد هیونگ؟
هوسوک: اگه ولم کنی میگم:/
تهیونگ یک قدم عقب رفت و منتظر جواب هیونگش شد، هوسوک گوشیشو از جیبش بیرون آورد و هرچیز ک تهیونگ خاسته بود رو نشونش داد
هوسوک:اینم فرمایشات جناب کیم
تهیونگ:ممنونم هیونگ
هوسوک رو سفت در بغل کرد، از صفحه گوشی شاتی گرفت و برگشت سرجاش نشست
هوسوک:من میرم دفترم کاریم داشتی بگو
تهیونگ:باشه هیونگ ممنون بابت اینا
و گوشی رو روبهروش تکون داد
هوسوک هم لبخندی زد و از اتاق خارج شد
ته موبایلش رو برداشت و با نامجون تماس گرفت
نامجون: الو؟
تهیونگ: نامجون هیونگ سرت خلوته؟
نامجون: چرا؟چیزی شده؟
تهیونگ: نه چیزی نیست فقط اگه حالشو دارین با جین هیونگ بیاین تا بریم شهربازی
نامجون: بزار از جین بپرسم
تهیونگ: باشه منتظرم
یک دقیقه بعد نامجون برگشت پشت خط
نامجون: الو ، تهیونگ اوکیه ساعت چند بیایم؟
تهیونگ با لبخند خبیثی جواب داد
تهیونگ: ساعت 7 اونجا باشید
بعد از خدافظی تهیونگ با خیال راحت لبتابش رو برداشت و به کار های عقب افتادش رسیدگی کرد

𝙼𝚢 𝚋𝚒𝚝𝚌𝚑 𝚕𝚘𝚐𝚒𝚌 (𝚅𝚔𝚘𝚘𝚔)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant