𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟥

2.1K 300 39
                                    

فن آرت دوست داشت بچه🥺💜
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

تهیونگ:
دیگه جدن نمیتونستم جلوی V رو بگیرم و راستش خیلیم ترقیبی به این کار نداشتم از شدت عصبانیت احساس میکردم روم آبجوش خالی کردن ،دویدم و گردن اون آلفای بی شرفی که از پشت به اومگام چسبیده بود رو گرفتم و با تمام عصبانیت فریاد کشیدم
من: با چه جرعتی به اومگای من نزدیک شدی هااااااااا؟
انداختمش رو زمین ،نشستم رو شکمش و پی در پی مشتامو تو صورتش خالی میکردم ، ناگهان دستی رو بازوم نشست بعد صدای لطیفش بود که تو گوشم پیچید
اومگا:آلفا لطفا...الان میکشیش...خواهش میکنم ولش کن
بازومو از دستای ضریفش بیرون کشیدم و با چشمای قرمز شده که نشونه شدت عصبانیتم بود برگشتم و زول زدم بهش
من:تو یکی ساکت ...حساب تورو بعدا میرسم
دوباره برگشتم سمت اون آلفا و از روش بلند شدم اینبار لگدی حوالش کردم و رو کردم به هوسوک
من:هیونگ اینو بفرست تو زیر زمین هنوز کارم باش تموم نشده به بقیه هم خبر بده بیان این خرابشده رو جمع کنم حتی یه نفر نمونه
بعد بازوی اومگامو سفت گرفتم و دنبال خودم کشیدم بیرون وقتی از تو سالن رد میشدیم داد زدم
من:نامجون پاکسازی منطقه رو شروع کن
خودشون میدونستن معنی حرفم چیه ولی احتمالا به خاطر اومگایی که تقریبا داشت پشتم میدوید با تعجب نگام کردن
از در عمارت خارج شدیم پا تند کردم طرف ماشینم ریموت رو زدم و در شاگرد رو باز کردم و پرتش کردم رو صندلی البته حواسم بود که آسیب نبینه
رفتم و پشت فرمون نشستم ماشین رو روشن کردم و با جا انداختن دنده به سمت عمارت خودم روندم
اگر موقعیت دیگه ای بود قطعا کم تر از گل بهش نمیگفتم ولی الان فقط به یه چیز فکر میکردم
"اومگای من تو اون هرزه خونه پر آلفا های هورنی چه غلطی میکرد؟"
اونقدری عصبی و کلافه بودم که اگر V رو ول میکردم همجارو به آتیش میکشید
آرنجمو به در تکیه دادم و دستی تو موهام کشیدم و نفسمو کلافه بیرون دادم
اومگا:آل...آلفا..مَ..من..کا..کاری
نزاشتم جملشو ادامه بده، دادزدم
من: ساکت باش فعلا نمیخوام صداتو بشنوم ،وقتی رسیدیم تکلیفتو مشخص میکنم
و پامو بیشتر رو گاز فشار دادم
ده دقیقه بعد رسیدیم ماشین رو پارک کردم و بدون توجه بهش پیاده شدم بادیگاردی که دم در بود در رو برام باز کرد
رفتم داخل و اونم انگار پشت سرم وارد خونه شد
رفتم تو آشپزخونه و سرخدمتکار رو صدا زدم
+بله قربان در خدمتم
من:امروز همتون مرخصید به همه بگو عمارت رو خالی کنن خودتم برو
+ولی قربان هنوز ناهارتون آماده...
پریدم وسط حرفش
من: یادم نمیاد چیزی رو دوبار تکرار کرده باشم... تا نیم ساعت دیگه هیچکس تو عمارت نباشه
جمله دومم رو با صدای بلندی جوری که همه بشنون گفتم
بعد برگشتم و رفتم بالا تو ی اتاقم و مستقیم وارد حمام شدم عادتم بود برای سروسامون دادن به افکارم و ریلکس کردن کافی بود یه دوش آبگرم بگیرم ولی خوب این بار فرق داشت احساس میکردم بم خیانت شده همین افکار باعث میشد عضلات بدنم منقبض بشه
دستامو به دیوار حمام تکیه دادم ، سرمو انداختم پایین و اجازه دادم قطره های آب روی بدنم جاری بشن بیست دقیقه بعد با پوشیدن حوله ربدوشامبرم از حمام خارج شدم با همون حوله نشستم پشت میز آرایشی و سشوار رو به برق زدم پنج دقیقه ای طول کشید تا کامله موهام خشک شد بعد بلند شدم و در اتاق لباس هارو باز کردم و از توی رگال یه شلوار و تیشرت سورمه ای ست مارک fila برداشتم و تنم کردم بعد رفتم پایین مطمئن بودم الان کسی تو عمارت نیست بجز منو اومگام
وارد پذیرایی شدم که دیدم نشسته و با ناخوناش ور میره
جلوتر رفتم و نشستم رو به روش
من: فقط امیدوارم برای اونجا بودنت دلیل قانع کننده ای داشته باشی اومگا
با شنیدن صدام لحظه ای سرشو بالا آورد ولی دوباره سر به زیر شد
اومگا:من...من
من:هیییییییس بزار اینجوری شروع کنین
سوالی نگام کرد ،ادامه دادم
من:اسمت چیه؟
اومگا:جئون...جئون جونگکوک
من:هووووم ...خوب جونگکوک میدونی من کیم؟
با صدای که آرومی جوابمو داد
جونگکوک: آلفای...پک
من:پس اگه منو میشناسی قائدتاً قوانین پک منم میشناسی درسته؟
جوابی نداد
من:لازمه بگم که اومگاها تو پک من حق و حقوقشون با بقیه پک ها متفاوته و هیچکس نمیتونه به رفتن تو اون کثافت خونه ها اجبارشون کنه؟
جونگکوک:ب...بله،میدونم
من:پس این توجیهت که بخوای بگی به زور بردنت اونجا رد میشه
جونگکوک:کسی...کسی اجبارم...نکرد
من:خوبه که خودتم قبول داری
صدامو کمی بالا بردم
من:حالا میتونم بپرسم جنابالی که هم اومگای منی و هم لونای پک دقیقا تو یه پورن پارتی که از قضا با خواست خودتم رفتی چه غلطی میکردی؟
هرچی جمله هام بیشتر میشد ولوم صدامم بالا تر میرفت
اینبار دیگه به گریه افتاد
جونگکوک:رفته...هق... رفته بودم ...هق ...جفتمو پیدا ...هق...کنم
با گیجی نگاش کردم...جفتش؟ولی این اصلا منطقی نیست
من:عوض گریه و زاری بم بگو دقیقا اونجا چیکار میکردی و لطفا دروغ نگو، یعنی چی که میخواستی جفتتو پیدا کنی؟
سر تکون داد و اشکاشو پاک کرد
جونگکوک:ژویانگ هیونگم همش منو مسخره میکرد که چرا هنوز جفت ندارم منم خیلی ناراحت بودم دیروز هیونگ اومد پیشم و گفت دوستش جفتشو تو یه پورن پارتی پیدا کرده بهم پیشنهاد داد که توی پارتی امروز شرکت کنم تا جفت دار بشم منم قبول کردم ولی وقتی رفتیم و پارتی شروع شد همه فقط اذیتم میکردن و بهم دست میزدم منم از حرصم جیغ کشیدم ولی فایده نداشت نمیدونم هیونگم کجا قیبش زده بود ولی ...من ترسیدم دوباره جیغ زدم ولی باز کسی نیومد یهو یه آلفا اومد چسبید بهم منم بخاطر شوک دوباره جیغ کشیدم که ...که شما اومدی
دستی تو موهام کشیدم واقعا کلافه بودم سرمو آوردم بالا و به جونگکوک نگاه کردم
من:تو مگه تو مهمونیای مخصوص شرکت نمیکردی؟*
(*یه نوع مهمانی یا پارتی که همه اعضای پک جمع میشن و به خاطر بسته بودن فضای موجود راحت میتونن جفت همدیگه رو تشخیص بدم البته این در صورتیه که هردو به بلوغ کامل رسیده باشن*)
جونگکوک:من تازه به این پک نقل مکان کردم بخاطر شغل آپا اومدیم
کلافه دستی تو موهام کشیدم
من:جونگکوک من واقعا میخوام درکت کنم ولی...لعنتی نمیشه تو با کدوم عقلی رفتی اونجا؟ اگه من دیر میرسیدم میدونی چه اطفاقی میوفتاد برات؟یعنی یه لحظه با خودت فکر نکردی ممکنه جفتتو اونجا پیدا نکنی؟آههههه خدای من
صورتمو با دستام پوشوندم تا از افکارم جلوگیری کنم خداروشکر میکردم زود رسیدم ولی اون گوشه ذهنم هنوز ترس داشتم که اگر یک وقت متوجه صدای جیغ نمیشدم چی میشد
فقط دستم به اون ژویانگ لعنتی برسه از وسط به ده تیکه مساوی تقسیمش میکنم هر خری میخواد باشه واسم مهم نیست
انگار خودشم تازه متوجه اشتباهش شده بود چون لرز خفیفی تو بدنش افتاد
رفتم کنارش نشستم و ‌کشیدمش تو بغلم سرشو رو سینم گذاشت
جونگکوک:متاسفم ...واقعا متاسفم حتی فکرشم نمیکردم ...
نزاشتم ادامه بده
من:هییییییییش آروم باش بیبی الان من کنارتم بسه دیگه نیاز نیست عذرخواهی کنی فقط لطفا دیگه تکرارش نکن
سرمو بردم تو موهاش و نفس عمیقی کشیدم


♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
آنیانگهاسه‌یو یوروبون😃
حالتون چطوره؟
اینم پارت سه منطق عوضی من خدمتتون
سوالی درمورد خودم و آیدیس یا فیک داشتین درخدمتم😊❣
حمایت یادتون نره😅
آمییییییی سارانگهه🥺💜

𝙼𝚢 𝚋𝚒𝚝𝚌𝚑 𝚕𝚘𝚐𝚒𝚌 (𝚅𝚔𝚘𝚘𝚔)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt