𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟨

1.3K 187 28
                                    

مثل همیشه ساعت 6 صبح با صدای ساعت رو میزی چشم باز کرد اما اینبار یه فرق بزرگ داشت
امگایی ک این سال‌ها منتظرش بود با کیوت ترین حالت ممکن توی بغلش خواب بود
آلفا بینیشو توی موهای پسرک فرو برد و عطر مست کننده فرمون هاشو با لذت به ریه هاش کشید
از اومدن کوک توی زندگیش همش یک روز میگذشت ولی آلفا زندگی بدون امگارو فراموش کرده بود
با بی میلی از تخت جدا شد و بعد از انجام روتین روزانه‌اش لبتابش رو توی کیف گذاشت و حواسش بود ک امگاشو بیدار نکنه، به طبقه پایین رفت ، صبحانه ای ک خدمه آماده کرده بودن خورد ، سوییچ ماشینش رو از آویز در برداشت اما قبل از خارج شدن از خونه چیزی به یاد آورد و سرخدمتکار رو صدا زد
سرخدمتکار: بله آلفا
تهیونگ: آجوما کسی طبقه بالا نره و اگر هم رفت بدون سر و صدا کارشو انجام بده امگام تو اتاقم خوابیده و نمیخوام کسی مزاحمش بشه و...آها ...وقتی بیدار شد هرچی دوست داشت براش فراهم کنید
سرخدمتکار: چشم
تهیونگ سری تکون داد ، رفت سوار ماشین شد و به سمت شرکت روند از اونجایی ک فاصله زیادی نبود خیلی زود رسید
وارد آسانسور شد وقتی به طبقه مورد نظر رسید از اتاقک خارج شد
تو راه اتاقش جواب سلام همه کارمندها رو داد
برای همین هم این آلفا محبوب بود
اون شخصیت جالب و کاریزماتیکی داشت خوش برخورد بود و کسی توی پک نبود ک از رفتار اون ناراضی باشه
تهیونگ همونقدر ک مقابل دشمناش قاطع و باصلابت عمل میکرد به همون اندازه با اعضای پکش مهربون بود ،
به منشیش ک رسید توصیه های لازم رو گفت به اتاقش رفت تا به کارهای عقب افتادش رسیدگی کنه
ساعتی نگذشته بود ک تلفن روی میز زنگ خورد
تهیونگ همونطور ک سرش توی حساب و کتاب بود گوشی تلفن رو برداشت
تهیونگ:بله؟
منشی:آقای جانگ پشت خطن
تهیونگ:وصلشون کن
هوسوک:الو سلام ته
تهیونگ: سلام هیونگ چرا به موبایلم زنگ نزدی؟
هوسوک: زنگ زدم ولی حدس بزن چی؟با ده بار زنگ زدن هنوزم جواب نمیدادی
تهیونگ نگاهی به اطرافش انداخت و با ندیدن موبایلش تازه متوجه شد ک اونو خونه جا گذاشته
تهیونگ:اوه معذرت میخوام هیونگ ،کاری داشتی زنگ زدی؟
هوسوک:آره میخواستم بگم ک اومات زنگ زد و میخواست آمار جفتتو بگیره
تهیونگ برای لحظه ای خشکش زد
اون امگاشو پیدا کرده بود و کلا فراموش کرده بود ک خانواده ای هم داره ک باید این خبر رو بهشون بگه
با کف دست محکم زد به پیشونیش
تهیونگ: هیونگ ممنونم ک بهم خبر دادی ،میشه یه زحمتی برام بکشی؟
هوسوک:بگو
تهیونگ:برو عمارت من و به جونگکوک بگو حاظر شه منم تا یک ساعت دیگه میام دنبالتون باهم بریم خونه آپا راستش جرعت ندارم تنها برم میدونی ک؟
هوسو با خنده جوابش رو داد
هوسوک:باشه باشه پس تو عمارت میبینمت
قطع کرد و تا یک ساعت بعد انقدر کار هاش رو تند تند انجام داد ک مغزش رگ به رگ شد
با عجله خودشو به عمارت رسوند ، وارد شد هوسوک روی مبل لم داده بود و منتظر بود ما بیایم
تهیونگ:سلام هیونگ ، من برم بالا ببینم جونگکوک داره چیکار میکنه
نزاشت اون بیچاره حتی جوابی بده و با بالاترین سرعت خودشو پرت کرد تو اتاق
جونگکوک آماده روبه روی آیینه وایستاده بود و خودش رو بررسی میکرد
با وارد شدن تهیونگ نگاه از لباساش گرفت و به آلفاش داد
تهیونگ: خوشگل شدی بیب
جونگکوک با گونه هایی ک از خجالت رنگ گرفته بود جواب داد
جونگکوک:ممنونم
(£:ناموسا یجوری میگه منم باورم میشه خجالت کشیده:/ )
تهیونگ مبایلش رو از پاتختی برداشت و رو کرد به جونگکوک
تهیونگ:بریم؟
جونگکوک سر تکون داد
هردو باهم به طبقه پایین رفتن
تهیونگ با دست هوسوک رو نشون داد
تهیونگ: جونگکوکی این هوسوک، هیونگمه هم وکیل شرکت
جونگکوک: تا یه جاهایی آشنا شدیم
دستشو جلو برد و ادامه داد
جونگکوک:به هر حال بازم خوشبختم هوسوک شی
هوسوک دست امگارو گرفت و با گرمی فشرد
هوسوک:آه کامااااان منو هیونگ صدا کن بچه
جونگکوک خنده خرگوشی تحویلش داد ک نه فقط هوسوک بلکه تهیونگ هم یه دور از کیوتی این بشر سکته کرد و برگشت
ولی فقط خودشون دوتا میدونستن اینجا چخبره
فلش بک,یک‌روز قبل:
جونگکوک:

𝙼𝚢 𝚋𝚒𝚝𝚌𝚑 𝚕𝚘𝚐𝚒𝚌 (𝚅𝚔𝚘𝚘𝚔)Where stories live. Discover now