7

1.3K 197 257
                                    

ببینین کی اینجاس با یه پارت طولانیه اسمات...
بخونین وسط زدن مارو هم دعا کنین.

پیشاپیش ازتون خدافظی میکنم...
منتظر فیک های دیگه هم باشین. در آینده...

اگه پاناسیارو دوست داشتین هم به اشتراک بزارین.
مرسی که تا اینجا بودین...

ارادتمند مسیح

..............................‌‌..........................................

دست زخمیشو بست و ادامه داد:
_خوبم کریس.اون صدای چی بود؟

#بستی دستتو؟فاک...صبر کن.. آروم بگیر
آروم بگیر رو از لای دندوناش طوری غرید که مثلا کای نشنوه ولی شنید...

_اره بستمش. چه مرگته؟مگ دارن برات میخورن اینطوری حرف میزنی؟

#چیزی نیست...امضای پرونده رو ایمیل کن برام.
_پووووف! یادم رفته بود.

#عیب نداره یه نگاه سرسری کافیه... بخونش بعد...
و یهو سکوت کرد و بعد هیسسس کش داری از زبونش در رفت...
#بخونش.. بفرست

در اتاق باز شد و کسی خودشو روی تخت انداخت...
فهمیدن اینکه سهونه کار سختی نبود.
+کای؟
صداش زد...

همونطور که پشت میزش نشسته بود بدون توجه به اطراف ادامه داد:
_الان یه نگاهی بهش میندازم بعد میفرستم.
گوشیو قطع کرد و کاغذ های قرار داد و یه سری مدارک رو بلند کرد تا نگاه کنه...

+کای؟؟
در حالی که یه دستش زیر سرش بود و با چشم هاش مرد روبروش رو پرستش میکرد... باز هم صداش زد.

کای اما حواس پرت شدشو روی برگه ها متمرکز کرد...
دلخور بود و شاید اون لحظه دوست داشت یکم فقط یکم مردونه برای سهون ناز کنه.

چیزی روی برگه نوشت و به مردی که بلند شد و به سمتش اومد توجهی نکرد...

دست های سهون از پشت دو طرف صندلیشو گرفت و هیکلش روی کاغذای میز سایه انداخت:
+نمیخوای جوابمو بدی جناب کیم؟باس منت کشی کنم؟
سهون گفت و محو الماسی شد که حتی غرق کار بودنش با اون استایل مردونه هم جذاب بود...

بلد نبود ناز کشیدن رو... بلد نبود چطور باید نشون بده که میخواد از دلش در بیاره. اخه مگه سهون واسه چند نفر تا حالا تلاش کرده بود؟مگه قهر یا آشتی بودن چند نفر براش مهم بود؟ فقط کای بود...

دستشو روی شونه ی مرد انداخت و از روی گردنش عبور داد... نفسو تو سینه های کای حبس کرد.
نا محسوس عطر مرد رو نفس کشید و گفت:
+مگه دلت میخواد بگیرم مثل سگ بزنمت کافئین؟حق نداری دلخور باشی.شنیدی؟

کای سعی کرد لبخندی که قصد داشت لب هاشو تزئین کنه رو بپوشونه. سهون واقعا نا وارد بود و این برای کای تلخ که نه حتی شیرین هم بود...

بی توجه خودش رو باز هم مشغول کاغذ ها کرد‌‌...
نفس کلافه ی سهون از دهنش غرش شد و قبل از اینکه بوی موهاش عملکرد مغزشو متخلخل کنه فاصله گرفت و جلوی آیینه ایستاد...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 17, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

panaceaWhere stories live. Discover now