وانگجی:
هزار سال پیش، شهر بدون شب:
جنگ سیاه ، جنگ حق و باطل به پایان رسیده بود و ایلینگ لائوزوی بزرگ بالاخره کشته شد ...
خبر مرگ بزرگترین رییس فرقه ی شیطانی خیلی زود در سطح منطقه پخش شد و همه با خوشحالی به جشن و پایکوبی مشغول شدند ...و مردی سپید پوش ...
با تنی خسته ...
لبای خشکیده ...
و بدنی زخمی ...
با قلبی تنها و چشمایی بی فروغ بر لبه ی پرتگاه ایستاده بود...صدای ارباب اول لان ، باعث شد تا به آرامی برگرده و نگاهش کنه: وانگجی...بیا ...
باید به مقر ابر برگردیم!و لبای لرزان وانگجی لرزید، صدایی نامفهوم از بین لبای لرزانش بیرون اومد که هیچ شباهتی به صدای زیبای لان دوم نداشت: وی ... یینگگگ!
و در آغوش برادرش از حال رفت!
لان چیرن با تاسف نگاهی به چهره ی بیرنگ
برادر زاده هاش انداخت و به آرامی لب زد:
برمیگردیم به مقر ابر!و لان شیجن برادر بیهوشش رو سختتر درآغوش کشید و سری به نشانه ی تایید حرفش تکون داد!
روز بعد ، وانگجی وحشتزده بیدار شد، بوی عود آشنایی که در جینگشی پیچیده بود،
نشون میداد که کجاست!به سختی سعی کرد از توی رختخوابش بیرون بیاد و با دیدن برادرش به آرامی لب زد: برادر بزرگ!
لان شیجن بلافاصله از جاش بلند شد و جلو رفت و کمکش کرد!
وانگجی با نگاهی غمگین ازش پرسید:
چند روزه که اینجا هستم ؟!...برادر بزرگش جواب داد: یک روزه!
لان جان با درد آه کشید و پرسید: وی یینگ ... کجاست؟!
لان شیجن با نگاهی شماتت بار بهش نگاه کرد و گفت: بس کن....
دیگه نباید در مورد ایلینگ لائوزو حرف بزنی!لان جان با خشم غرید: وی یینگ ... کجاست؟!
و لان شیجن با تاسف نگاش کرد و جواب داد: نمیدونم ...
بعد از پایان جنگ ، افراد زیادی به طمع یافتن جسدش به پایین پرتگاه رفتند، اما کسی چیزی پیدا نکرد ...وانگجی با نگاهی بارانی جواب داد: پس ...
ممکنه ... زنده باشه؟!لان شیجن با تاسف سرشو تکون داد و گفت: نه ... امکان نداره ...
در تمام ساعات گذشته و به دستور رییس قبیله ی جین تمام منطقه به شکل دقیقی بررسی شده ،گویا ... کسی جسدشو قبل از بقیه پیدا کرده و از دره خارج کرده!لان جان با شنیدن این حرف لرزید، در تمام دقایق کوتاهی که بیدار شده بود با خوش بینی زیاد به این احتمال فکر میکرد که شاید وی یینگ زنده باشه، اما حالا امیدش نابود شده بود ، دیگه توانی برای تظاهر نداشت...
با ضعف لرزید و روی زانوهاش سقوط کرد!
YOU ARE READING
Endless dream(فصل ۱)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونا فرصتی دوباره داده شده تا عشقو بازم تجربه کنند... هشدار: تم این داستان خیلی غمگینه، اما پایانش هپی انده! تناسخ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*