انتقام :
لان چیرن با خشم نگاهش میکرد و شیجن که نمیدونست چه اتفاقی افتاده ،با تردید جلو رفت و به آرامی سوال کرد: عمو جان!
چه اتفاقی افتاده؟!
لان چیرن با عصبانیت چرخید و نگاش کرد، لبشو با خشم گزید و سعی کرد به خودش مسلط باشه!نفسی عمیق گرفت و بهش گفت:
هفته ی گذشته پیامی برای خانواده ی شن ارسال کردم تا بهشون خبر بدم که برای خواستگاری از دخترشون به دیدارشون خواهیم رفت و خوشبختانه امروز پیکی رسیده و نامه ی موافقتشون رو واسمون آورده....
شیجن ناباورانه به صورت عموش خیره شد و به حرفاش گوش کرد، باور نمیکرد که عموش بدون رضایت وانگجی همچین کاری کرده باشه!
وانگجی با خونسردی به زمین زل زده بود و منتظر پایان حرفای عموش بود و با سکوتی که برای چند لحظه حاکم شد ،سرشو بالا برداشت و نگاشون کرد!
با دیدن چشمای متعجب برادرش ، سرشو با تاسف تکون داد و گفت: من قبلا هم در حضور هر دو نفر شما گفته بودم که مخالف این ازدواج هستم و حالا که بدون موافقت من همچین کاری کردید، خودتون ازشون عذرخواهی کنید!
لان چیرن با خشم نگاهش کرد و پرسید: آخه چه دلیلی داری، وقتی هنوز از نزدیک ندیدیش و هیچ شناختی ازش نداری!
وانگجی با تاسف آه کشید و به آرامی لب زد:
فکر میکردم هوش و ذکاوتم به شما رفته باشه ...
و تا بحال متوجه شده باشید که من...
لان شیجن با عجله دخالت کرد و با هشدار صداش زد: وانگجیییی!
لان جان با لبخندی تلخ نگاش کرد و گفت:
برادر بزرگ، من نمیتونم بیشتر از این ساکت بمونم!
شاید زودتر از اینا باید حرف میزدم، شاید به این ترتیب مشکلات و جر و بحث کمتری هم بوجود میومد!
لان چیرن بی حوصله دخالت کرد و پرسید:
میشه بگی چه خبره ؟!
تو چه چیزیو از من پنهان کردی؟!وانگجی با آرامش نگاش کرد و گفت:
اینکه من آستین بریده هستم!
صدای فریاد متعجب و شوکه ی لان چیرن و قامتی که برای چند لحظه لرزید، تنها چیزی بود که پس از شنیدن این حرف، قلب شیجن رو به درد آورد!
با عجله جلو رفت و زیر بازوشو گرفت و غرید: وانگجی بس کن....
داری رسما نابودش میکنی!
وانگجی با چشمایی غمگین سرشو پایین انداخت و به آرامی لب زد:
متاسفم ...
هیچ چاره ای نداشتم!
نیم ساعت بعد ، چیرن که کمی به خودش اومده بود، لبای بیرنگشو تکون داد و گفت:
اگه نمیخوای با این دختر ازدواج کنی ....
میشه به شکلی ازشون عذرخواهی کرد!
اما لطفا دیگه ...
همچین چیزی رو به زبون نیار!
وانگجی سرشو تکون داد و گفت:
متاسفم ...
من هیچ راه دیگه ای نداشتم تا به شما بفهمونم چرا با این ازدواج مخالفم!
ESTÁS LEYENDO
Endless dream(فصل ۱)
FanficEndless dream تمام شده📗📕 به اونا فرصتی دوباره داده شده تا عشقو بازم تجربه کنند... هشدار: تم این داستان خیلی غمگینه، اما پایانش هپی انده! تناسخ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*