پنج سال بعد:
مادر با ناراحتی کنارش نشست و صداش زد:
ییبو
میخوای بریم پیشش؟!
میخوای دفترتو بهش نشون بدی؟!
ییبو با ناراحتی سرشو تکون داد و لب زد:
مامان!
خواهش میکنم!
خودت میدونی که این ممکن نیست !
من اینکارو فقط به اصرار هایکوآن قبول کردم، اما این ...
این واقعا اون چیزی نبود که میخواستم بهش برسم.
مادر با تاسف سرشو پایین انداخت و گفت:
پس میخوای چکار کنی؟!
اگه چیزی که بهت گفته واقعیت داشته باشه .
باید ...باید یه کاری بکنیم!
ییبو با ناراحتی پلکاشو روی هم فشار داد و نالید: مامان !
تو رو خدا بس کن!
حتی اگه همچین چیزی واقعیت داشته باشه ، چه کاری از دست ما برمیاد؟!
بریم پیش یه رمال؟!
بریم پیش روانشناس؟!
باید به کی و کجا مراجعه کنم؟!
خنده ی تلخی تحویلش داد و زیر لب ادامه داد: شاید ...پدر راست میگفت!
من ..شومم ... یه موجود نحس!
و مادر با هشدار داد زد:
وانگ ییبووو!
و با ناراحتی از اتاق خواب پسرش خارج شد و با عجله خودشو توی حموم انداخت.
خیلی طول نکشید که صدای گریه اش بلند شد و ییبو بازم به خودش لعنت فرستاد که بازم باعث ناراحتی مادرش شده!
فلش بک___________________
سه ماه قبل :
اون روز یه گروه تئاتر سنتی به محله ی مسکونی اونا اومده و در تدارک اجرای یک نمایش سنتی بود.ییبو طبق معمول هر روز از مدرسه برمیگشت ، تنها و بدون هیچ حرفی ، هدفونای خاکستری رنگ بزرگشو روی گوشش گذاشته و با صدای موسیقی ملایمی که پخش میشد ، در آرامش به طرف خونه برمیگشت که متوجه ازدحام جمعیت در محل سالن قدیمی تئاتر محله شد !
بی تفاوت راهشو کج کرد تا به جمعیت مشتاقی که مشغول سرک کشیدن بودند، برنخوره!
هیچوقت نسبت به همچین چیزایی کنجکاو نمیشد، از جمع های پرسرو صدا خوشش نمیومد و از بودن در کنار افراد غریبه احساس امنیت نمیکرد!
تقصیر خودش نبود که با بقیه فرق داشت، اما شاید پدر راست میگفت، اون چیزی که مدتها توی وجودش لونه کرده بود، اونو با همه ی آدمای دوربرش غریبه میکرد!
حتی مادر هم در این ماههای اخیر واقعا خسته شده و از پس اینهمه مشکل برنمیومد!
و ییبو بارها دیده بود که توی تنهایی با خودش حرف میزنه ، بغض میکنه و آه میکشه!
مادر هم قربانی این ییبوی عجیب و غریب شده بود!
کابوسهای ییبو در طی این سالها به خوابهایی کوتاه و بلند تقسیم میشدند ،جنگی که میدید، افرادی که وحشیانه کشته میشدند و فریاد انسانهای بیگناهی که از هر سو به گوشش میرسید!
VOCÊ ESTÁ LENDO
Endless dream(فصل ۱)
FanficEndless dream تمام شده📗📕 به اونا فرصتی دوباره داده شده تا عشقو بازم تجربه کنند... هشدار: تم این داستان خیلی غمگینه، اما پایانش هپی انده! تناسخ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*