پارت ۶

858 243 100
                                    

انتقام :

 
با شنیدن صدای سرفه های دردناکش ، شیجن از جا پرید و با دیدن چشمای بازش با  نگرانی صداش زد: وانگجی؟!
بیدار شدی؟!
حالت خوبه؟!
 

وانگجی که  با درد خم شده و به سختی نفس میکشید ، با شنیدن صدای نگران برادرش سعی کرد سرشو بالا بیاره و لبخند بزنه!

با صدایی ضعیف و کم جان لب زد:
خوبم ...
اما سرفه های مداومش اجازه نمیداد که چندان در این کار موفق باشه!







 
شیجن که هنوزم کمی دستپاچه بنظر میرسید،بسرعت از جا پرید و جوشانده ای رو که برای همینکار آماده کرده بود، برداشت و به طرفش رفت ، کنار تختش نشست و به آرامی بهش گفت:
این...
این دارو واسه سرفه هات خوبه ، یکمی بخور!






 
وانگجی سرشو بالا آورد ، صورت  زردش حالا از شدت سرفه سرخ شده بود و دانه های درشت عرق روی شقیقه هاش میدرخشید!
 

بزحمت دستشو جلو برد و کاسه ی حاوی دارو رو گرفت و به لباش رسوند!
تلخ و گزنده بود، و طعم زهر میداد، اما وانگجی بدون هیچ اخمی تمام دارو رو خورد!

 
شیجن با نگاهی غمگین نگاهش کرد و گفت:
الان بهتر میشی.
دراز بکش.
هنوز نمیتونی تحرک زیادی داشته باشی!
و بهش کمک کرد تا دوباره توی رختخوابش دراز بکشه.







 
وانگجی که حالا کمی راحتتر نفس میکشید ، با نگرانی نگاهشو به صورت غمگین برادرش دوخته بود و منتظر بود!

 
شیجن بدون اینکه نگاش کنه ، ادامه داد:
میرم واست کمی سوپ دارویی بیارم!
و ظرف دارو رو توی سینی گذاشت و از اتاق بیرون زد!






 
وانگجی نفسشو به سختی بیرون داد و سعی کرد آرامش خودشو حفظ کنه، با اتفاقاتی که افتاده  ، مسلما برادرش به کارای مخفیانه اش پی برده بود و این دلخوری کمترین واکنشی بود که وانگجی منتظر دیدنش بود!








 
برگشت شیجن کمی طول کشید و وقتی به جینگشی برگشت ، وانگجی دوباره به خواب رفته بود، با ناراحتی سرشو تکون داد و از اتاق بیرون زد!
 
یکساعت بعد دوباره وانگجی بیدار شد.

به خاطر داروهای مختلفی که خورده بود، کاملا گیج و ناتوان بود و لرزش دستش بیشتر از قبل شده بود!

با ناراحتی تنشو روی تخت بالا کشید و به دیوار تکیه زد، دستشو روی پاش گذاشت و انگشتاشو مشت کرد
و با خودش گفت:
نباید به همین راحتی آسیب ببینم، باید قویتر از این باشم.
هنوز کار خاصی نکردم .
اوه ...وی یینگ ...
تو ... تو ...چطور میتونستی از پس این درد بر بیای؟!
منو ببخش که هیچوقت نفهمیدمت!




 
و در همین افکار بود که در باز شد و شیجن دوباره وارد شد!

نگاهی به سمت تخت انداخت و با دیدن چشمای باز وانگجی با آرامش بهش نزدیک شد و کنارش نشست!

Endless dream(فصل ۱) Où les histoires vivent. Découvrez maintenant