تازه از خواب بیدار شده بود و هنوز مست و خمار خواب بود
با زنگ خوردن گوشیش
به ساعت نگاه کرد با دیدن ساعت دستشو به سمت گوشیش دراز کرد و برش داش
با دیدن اسم مادرش اخمی کرد و خواس جواب نده
اما صدای مادرش تو گوشش پیچید که تهدیدش کرده بود اگه جواب نده
بر خلاف میلش پا میشه و میاد خونش
چرا بر خلاف میلش؟
چون مامانش از دوست درازش که دوست پسر داره بدش میاد
و معتقده سهون نباید با اون پسره ی همجنسگرا دوست و همخونه باشه
و سهون هر بار به جواب مادرش گفته بود که همجنسگرا نه گی
و رو دوستیش با دوست درازش که فقط چند سانت ازش کوتاه تر بود پافشاری کرده بود و گفته بود نه از دوستیش با چانیول دست میکشه نه از همخونه بودن باهاشبه گوشیش نگاه کرد که دیگه زنگ نمیخورد
نمیخواست مامانش پاشه بیاد خونش
پس شماره مامانشو گرفت و گوشیو رو گوشش گذاشت: الو سهون
: الو مامان
: چرا زنگ زدم جواب ندادی؟
همیشه همین بود وقتی جواب تلفن مامانشو نمیداد و بعدا باهاش تماس میگرفت مادرش هیچ وقت حالشو نمیپرسید و مثل بقیه مادرا که پسرشونو لوس میکنن پسرشو لوس نمیکرد و سهون ازین بابت ناراحت بود چرا که حتی اگه به موقع هم جواب تماس مادرشو میداد مادرش باز فقط حالشو میپرسید و نه به خورد و خوراکش اهمیت نمیداد
: اومدم جواب بدم قطع شد
: چیکار میکردی که قطع شد؟
بی حوصله از سوالای مامانش جواب داد : مامان اول صبح زنگ زدی پس این احتمال و در نظر بگیر که من خواب بوده باشم
ازون ور گوشی صدای جیغ مادرشو شنید : سهون الان ساعت نه تو تا الان خواب بودی پسره ی خوابالو
اومد جوابی بده که صدای غرغرای مادرش تو گوشش پیچید : بعله دیگه وقتی از خونه میزاری میری پیش اون دراز همجنسگرا بایدم ساعت نه بیدار شی سهون از فردا ساعت هفت صبح زنگ میزنم و بیدارت میکنم درسته از خونه رفتی اما باید قوانین خونه رو رعایت کنی
سهون از رو تختش بلند شد و در حالی که تو اتاق قدم میزد زیر لب جوری که مادرش نشنوه گفت : به خاطر همین کاراته که گذاشتم و رفتم
: چی گفتی سهون؟
سهون چشماشو بست و گفت : هیچی با خودم بودم مامان کارت چی بود که زنگ زدی؟
صدای محکم مادرش تو گوشش پیچید که گفت : فردا شب همون رستوران ساعت ۸ شب قرار داری
سهون حرصی از قرارای از پیش تعیین شده ی مادرش در حالی که سعی میکرد صداش بلند نشه گفت : مامان خسته شدم از این قرارای مسخره از پیش تعیین شدت که همشون مثل خودت یه مشت دختر عصا قورت داده و پولدارن که فقط به پول و قیافشون که همش عمله مینازن
YOU ARE READING
fate the sehun (سرنوشت سهون)
Fanfiction📌سهونی که برا راضی کردن خانوادش برا ازدواج با دوست دخترش تصمیم میگیره با یه پسر قرار الکی بزاره تا خانوادش برا حفظ آبروشونم که شده رضایت به ازدواج با دوست دخترش بدن اما غافل از اینکه سهون واقعا عاشق پسره میشه 📌کاپل : سهبک ، چانسو ، لیسهون