part 3

184 48 5
                                    

سهون که انگار چیزی یادش اومده باشه از کیونگسو پرسید: راستی من دیشب همش منتظر بودم زنگ بزنی چرا زنگ نزدی؟

چانیول خنده ای کرد و گفت : سهون نمیدونی دیشب از وقتی که رفتی گرفت خوابید تا صبح

: راستشو بگو فقط خوابید یا دیشب...

ادامه حرفشو که نزد کیونگسو با لپای سرخ شده به بازوی سهون زد : نخیرم منحرف من فقط خوابیدم

سهون ابرویی بالا انداخت و با خنده گفت : باشه من باور کردم ( رو به چانیول پرسید ) کیونگسو زنگ نزد تو خودت چرا زنگ نزدی؟

: من که نقشه ی کیونگسو رو نمیدونستم زنگ میزدم چی میگفتم؟

کیونگسو ناباور سمت چانیول چرخید و گفت : من میخواستم بهش زنگ بزنم یه کاری کنم دختره فک کنه سهون دوس دختر داره و شبم قراره بره پیشش... تو یعنی اینو نمیدونستی؟

چانیول حق به جانب گفت : خب تو میتونستی زنگ بزنی بگی مثلا سهون و دوس دخترش جدا شدن یا مثلا میتونستی بگی دختره حاملس یا مثلا....

کیونگسو وسط حرف چانیول پرید و گفت : لابد برا مثلا بعدیت الان میخواستی بگی دختره الان در حال مُردنه... آره...؟

چانیول دست به سینه به کیونگسو نگاه کرد ابرو هاشو بالا انداختو گفت : نه میخواستم بگم الان دختره رو دزدیدن

سهون برای چانیول دستی زد و گفت : واو چانیول... باهوش شدی من نمیدونستم انقد احتمال وجود داره

چانیول نیشخندی زد و از کیونگسو پرسید : راستی از دختره عکس گیر اوردی؟

: اوهوم صبح عکسا به دستم رسید

چانیول سریع گفت : کو ببینم؟

کیونگسو بعد چن دقیقه عکسارو از اتاقش اورد و پاکتش و رو میز گذاشت چانیول پاکت و برداشت بازش کرد و عکسارو تو دستش گرفت و رو به کیونگسو پرسید : تو دیدی عکسارو؟

کیونگسو سرشو به نشونه آره تکون و داد و گفت : آره

چانیول با دیدن عکس جوی گفت : من این دخترو میشناسم

کیونگسو کنجکاو سریع سمت چانیول چرخید و گفت : میشناسی؟ از کجا میشناسی؟ تو برای چی همچین دختر خوشگلی رو میشناسی؟

: آره میشناسم اون طور که تو فک میکنی نمیشناسم فقط یه بار با بچه ها که رفته بودیم بار این دختره دوست یکی از دوستای بچه ها بود اتفاقا اونجا چن نفر بهش پیشنهاد دادن اما اون قبول نکرد میگفت یه نفر و داره و از این جور چیزا...

کیونگسو بعد تموم شدن حرفای چانیول عصبی به سمتش چرخید و گفت : جنابعالی کِی رفتی بار؟ با اجازه ی کی رفتی بار؟

: بار... دو سال پیش قبل از دوستیمون رفتم

کیونگسو با این حرف چانیول عصبی تر شد و پرسید : تو چطور بعد دو سال دختر به این خوشگلی رو شناختی..؟

fate the sehun (سرنوشت سهون)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora