مشخص بود که نمیذاشت به لیسا آسیبی برسه اون دوستش داشت و قطعا شخصی که واقعا عاشق باشه آسیب نرسوندن به معشوقش که چیزی نیست ، حتی جونش رو هم براش میده
با رسیدن لیسا ، که حتی از دیشب هم زیباتر به نظر میرسید ، کیونگسو هم رسید ، انگار به نظر میرسید باهم اومدن هر چند در واقع جلوی در هم دیگه رو دیده بودن
برای عصبانی نکردن چانیول و سربهسر نذاشتنش به یه دست دادن با لیسا اکتفا کرد و کنار خودش نشوندتش
لیسا منتظر بود تا نقشه ای که برادرش و دوست پسرش کشیده بودن رو بشنوه پس صحبت رو شروع کرد : خب من منتظرم تا حرفتونو بزنید و نقشه ای که کشیدید رو هم با من در میون بذارید
چانیول که از نقشه خبر داشت و همه چی رو میدونست بلند شد و گفت : کیونگسو توضیح میده ، من میرم چیزی برای خوردن بیارم
در حالی که آشپزخونه میرفت رو به سهون ادامه داد : تو هم میای به من کمک میکنی
: اوکی
با شنیدن نقشه ی کیونگسو متوجه میشد که چی میگه ، اما نمی فهمید ، نمی فهمید چرا مادر سهون انقد نسبت به سهون حساس بود و اجازه انتخاب شریک زندگیش رو نمیداد ، سهون بود که قرار بود ازدواج کنه و کنارش زندگی کنه نه مادرش ، پس چجور به خودش اجازه ی دخالت میداد
قطعا اگه یه روزی مادر میشد ، به فرزندش آزادی میداد ، درمورد همه چیز ، و قطعا که در هیچ موضوعی هم دخالت نمیکرددست از فکر کردن کشید و به چهره های هر سه شون نگاه کرد ، دست سهون رو برای حمایت کردن و نشون دادن علاقش به اینکه کمکش میکنه ، نوازش کرد و با گذاشتن پلکهاش رو هم دیگه به سهون اطمینانی داد که به حرفش گوش میده و کمکش میکنه
: من صد در صد کمکت میکنم سهون ، نگران هیچ چیزی نباش هوم؟
اما من مادرت رو درک نمیکنم ، چطور میتونه همچین کاری بکنه؟
اون مادرته ، اون باید برات آرزوی خوشبختی بکنه ، نه اینکه برات دختری انتخاب بکنه که حتی به استایلت نمیخوره و دوستش نداریسهون با شنیدن صحبتای لیسا میتونست به بدبختی خودش پی ببره ، هر چند حتی از قبل هم میدونست
اما شنیدنش از زبون کس دیگه ای مزه ی دیگه ای داشت و تلخیه بدبختیش بیشتر به چشم میومددستای لیسا رو بالا اورد و بوسه ای به دستش زد
: ممنون که کنارمی و میخوای کمکم کنی ، قول میدم مادرم اذیتت نکنهلیسا در جواب سهون لبخند زیبایی تحویلش داد و موهای کوتاه مشکیش رو پشت گوشش فرستاد و به چشمای زیبای سهون چشمکی زد و بلند شد و ایستاد
: خب من میرم ، یعنی مجبورم برم. چون قراره بعد از ظهر چشمای اون دختر و از زیبایی خودم از کاسه در بیارم و همچنین داشتن سهون و تو چشمش بکنم
: البته که جوی هم از زیبایی چیزی کم نداره ، پس خیلی مراقب باش خواهر کوچولو و البته داشتن سهون هم پر افتخار نیست ، من به عنوان دوست دارمش و چسبیده به خودم اما هیچ سودی برام نداره
ESTÁS LEYENDO
fate the sehun (سرنوشت سهون)
Fanfic📌سهونی که برا راضی کردن خانوادش برا ازدواج با دوست دخترش تصمیم میگیره با یه پسر قرار الکی بزاره تا خانوادش برا حفظ آبروشونم که شده رضایت به ازدواج با دوست دخترش بدن اما غافل از اینکه سهون واقعا عاشق پسره میشه 📌کاپل : سهبک ، چانسو ، لیسهون