part 10

111 20 17
                                    

لذت بخش بودن رابطشون ، باعث حسادت خیلیا شده بود و میتونست ببینه که همه دلشون میخواد جای لیسا یا حتی خودش باشند

از دانشگاه اومده بود و خسته شده بود ، کارای مادرش خستش کرده بود نمیدونست برای اینکه مادرش دست از سرشون برداره باید چیکار کنه

با دستی که به شونش خورد ، سرش رو بالا اورد و با دیدن چانیول پوف کلافه ای کشید و تو آغوش هیونگش رفت 

چانیول با حس ناراحتی که از سهون میگرفت دستش رو لای موهاش برد و شروع به نوازششون کرد ، میدونست سهون خیلی از این کار خوشش میاد و لذت میبره

: اتفاقی افتاده؟ چرا کلافه ای؟ لیسا ناراحتت کرده یا مادرت؟

سرش رو از بغل چانیول در اورد ، تو چشماش نگاه کرد و آروم جواب داد : هیونگ مامانم ، خیلی اذیتم میکنه

: اینبار چیکار کرده؟

دستش رو دور کمر چانیول انداخت و نیم رخش رو ، روی شکم چانیول گذاشت و پاسخ داد : اینبار یه دختر دیگه رو فرستاده بود ، هر بار همین کارو میکنه اما خسته شدم ، من میخوام از رابطم با لیسا خوشحال باشم اما مامانم نمیذاره

نفس عمیقی کشید تا بغضی که تو گلوش هست لوش نده و ضعیف نشونش نده : انگاری دشمنمه ، هرکاری میکنم باهاش مخالفت میکنه از هر چیزی که به سمتش میرم بدش میاد
معلوم نیست چی میخواد ، هر کاری میخوام بکنم مامان اجازه نمیده ، انگار نه انگار یه پسر بالغم نه یه نوجوون
مطمئنم اگه لیسا دوست دختر کس دیگه ای بود و مامان میدیدتش عاشقش میشد و به من میگفت یاد بگیر من عروسی مثل لیسا میخوام ، اما چون الان لیسا دوست دختر منه همچین کاری میکنه
دلش میخواد من بدترین چیزارو داشته باشم ، من تو بدترین و سخت ترین حالت ممکن زندگی کنم تا خوشحال باشه بچش قرار نیست خوشبخت بشه
حس میکنم مامانم داره عقده های زندگی که نکرده رو روی من خالی میکنه ، میخواد مثل خودش یه آب خوش از گلوم نره پایین ، مثل خودش که نمیخواست با بابام ازدواج کنه و پدر بزرگم مجبورش کرد
انگاری میخواد منم طعم زندگی که خودش چشیده رو بکشم

سرش رو بالا اورد و به چانیول نگاه کرد با دیدن اینکه تمام مدت به حرفاش گوش میکرد لبخندی زد و پرسید : هیونگ اذیتت کردم؟ گوشتو سوراخ کردم با صحبتام؟

: نه ، معلومه که نه

سهون رو از خودش جدا کرد و کنارش نشست : سهون درکت میکنم ، سخته و خیلی رو عصابه که بخواد عقده های پدر و مادرت رو سرت خالی بشه
اما بیا یه شیطنتی انجام بدیم تا مادرت دست از این کاراش برداره

چشماش با شنیدن اسم شیطنت برقی زد و خوشحال پرسید : شیطنت؟ من عاشقشم ، اما چجوری؟

....

با پیچیدن حرفای چانیول تو سرش ، به این فکر میکرد اینکار چند درصد قرار موفقیت آمیز باشه

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jun 05, 2023 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

fate the sehun (سرنوشت سهون)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora