لذت بخش بودن رابطشون ، باعث حسادت خیلیا شده بود و میتونست ببینه که همه دلشون میخواد جای لیسا یا حتی خودش باشند
از دانشگاه اومده بود و خسته شده بود ، کارای مادرش خستش کرده بود نمیدونست برای اینکه مادرش دست از سرشون برداره باید چیکار کنه
با دستی که به شونش خورد ، سرش رو بالا اورد و با دیدن چانیول پوف کلافه ای کشید و تو آغوش هیونگش رفت
چانیول با حس ناراحتی که از سهون میگرفت دستش رو لای موهاش برد و شروع به نوازششون کرد ، میدونست سهون خیلی از این کار خوشش میاد و لذت میبره
: اتفاقی افتاده؟ چرا کلافه ای؟ لیسا ناراحتت کرده یا مادرت؟
سرش رو از بغل چانیول در اورد ، تو چشماش نگاه کرد و آروم جواب داد : هیونگ مامانم ، خیلی اذیتم میکنه
: اینبار چیکار کرده؟
دستش رو دور کمر چانیول انداخت و نیم رخش رو ، روی شکم چانیول گذاشت و پاسخ داد : اینبار یه دختر دیگه رو فرستاده بود ، هر بار همین کارو میکنه اما خسته شدم ، من میخوام از رابطم با لیسا خوشحال باشم اما مامانم نمیذاره
نفس عمیقی کشید تا بغضی که تو گلوش هست لوش نده و ضعیف نشونش نده : انگاری دشمنمه ، هرکاری میکنم باهاش مخالفت میکنه از هر چیزی که به سمتش میرم بدش میاد
معلوم نیست چی میخواد ، هر کاری میخوام بکنم مامان اجازه نمیده ، انگار نه انگار یه پسر بالغم نه یه نوجوون
مطمئنم اگه لیسا دوست دختر کس دیگه ای بود و مامان میدیدتش عاشقش میشد و به من میگفت یاد بگیر من عروسی مثل لیسا میخوام ، اما چون الان لیسا دوست دختر منه همچین کاری میکنه
دلش میخواد من بدترین چیزارو داشته باشم ، من تو بدترین و سخت ترین حالت ممکن زندگی کنم تا خوشحال باشه بچش قرار نیست خوشبخت بشه
حس میکنم مامانم داره عقده های زندگی که نکرده رو روی من خالی میکنه ، میخواد مثل خودش یه آب خوش از گلوم نره پایین ، مثل خودش که نمیخواست با بابام ازدواج کنه و پدر بزرگم مجبورش کرد
انگاری میخواد منم طعم زندگی که خودش چشیده رو بکشمسرش رو بالا اورد و به چانیول نگاه کرد با دیدن اینکه تمام مدت به حرفاش گوش میکرد لبخندی زد و پرسید : هیونگ اذیتت کردم؟ گوشتو سوراخ کردم با صحبتام؟
: نه ، معلومه که نه
سهون رو از خودش جدا کرد و کنارش نشست : سهون درکت میکنم ، سخته و خیلی رو عصابه که بخواد عقده های پدر و مادرت رو سرت خالی بشه
اما بیا یه شیطنتی انجام بدیم تا مادرت دست از این کاراش بردارهچشماش با شنیدن اسم شیطنت برقی زد و خوشحال پرسید : شیطنت؟ من عاشقشم ، اما چجوری؟
....
با پیچیدن حرفای چانیول تو سرش ، به این فکر میکرد اینکار چند درصد قرار موفقیت آمیز باشه
ESTÁS LEYENDO
fate the sehun (سرنوشت سهون)
Fanfic📌سهونی که برا راضی کردن خانوادش برا ازدواج با دوست دخترش تصمیم میگیره با یه پسر قرار الکی بزاره تا خانوادش برا حفظ آبروشونم که شده رضایت به ازدواج با دوست دخترش بدن اما غافل از اینکه سهون واقعا عاشق پسره میشه 📌کاپل : سهبک ، چانسو ، لیسهون