توله شگ^^

11.1K 1.1K 169
                                    

به پاهای کوچولوش خیره شد و با لبای آویزون شده ای نگاهش به روی کفشای رنگ و رو رفتش ثابت موند!

امروز تولدش بود ولی انگار کسی به خاطر نداشت...اخماش رو تو هم برد!

اصلا مهم نبود...اونم باهاشون قهر میکرد!

اصلا چند شب غذا نمیخورد تا تو گوششون بمونه که تولدش رو حداقل حداقل تبریک بگن!

چشم های خوش حالتش پر از اشک شدن..لعنت به این بزرگترهای سنگدل چون اون تمام این مدت رو به امید اینکه ماشین شارژی که آخرین بار پشت شیشه یکی از مغازه های بین راهی دیده بود رو به عنوان کادوی تولدش به دست میاره گذرونده بود و حالا...

حالا همه چیز خراب شده بود!

آب بینش رو بالا کشید و تا خواست شروع به جیغ و داد کنه و ونگ ونگ گریش کل پرورشگاه رو برداره با شنیدن صدایی گوشاش تکون کوچیکی خورد!

سرش رو با سرعت نور بالا گرفت و با دیدن جونگکوک که تازه داخل پرورشگاه شده بود و دور لباش شکلاتی بود چشماش برق زدن!

به دلیل اختلاف سنی که داشتن جونگکوک زودتر به مهد رفته بود...البته که اونم جزو اون پرورشگاه بود اما خب حالا خانواده خوبی داشت که عشق زیادی بهش میدادن.

نیشش باز شد و از روی سکو کنار پله های پرورشگاه پایین پرید و جوری که پشت سرش گرد و خاک راه بیافته با تمام قوا به سمت جونگکوک دوید!

_شلام تهیونجی!

پسری که ازش چند وجب کوتاه تر بود با لبای آویزون شده ای گفت و تهیونگ با دیدن حالت گرفته دوست خوردنیش ناخودآگاه بغض کرد!

_چی شده کوکی!

پسر بچه ای که موهای مشکی و لطیفش کلا رو پیشونیش رو پوشونده بود تو یه حرکت با دستای کثیف و شکلاتیش تهیونگ رو بغل کرد!

_ دلم بلات تنگولیده بودش غول بی ترفیت!

تهیونگ که کمی قد بلند تر بود خندید و بدون توجه به این که گوشاش سرخ سرخ شدن موهای نرم جونگکوک رو بوسید..حتی موهاش هم مخلوطی از بوی توت فرنگی و شکلات داشت.

_منم خیلی بیشتر تر!

جونگکوک صورتش رو تو پیراهن خوش بو تهیونگ فرو کرد و جوری که حتی خود تهیونگ میتونست حدس بزنه چقدر خوردنی و کیوته زمزمه کرد.

_وظیفته بایدم دلت بلام تنگ بشه!

"البته که وظیفمه"

تهیونگ کوچولو تو دلش گفت و لحظه بعد وقتی از هم جدا شدن جونگکوک با دستای سفید و نسبتا تپلش دستای تهیونگ رو گرفت.

_ته ته میای بریم حیاط پشتی؟

و بعد انگار که اصلا به جواب پسر مقابلش اهمیت نده تهیونگی که حالا با چشمای درشتش داشت از پشت نگاهش میکرد رو پشت سر خودش کشوند...جونگکوک هر لحظه بهش یه لقب میداد و البته که ضربان قلب کوچیک تهیونگ با همون لقب های شیرین تغییر نوسان پیدا میکرد.

𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ