«فلش بک»
خمیازه خسته ای کشید، بالاخره امشب تموم شده بود و خوشبختانه تونسته بود خانوم و آقای جئون رو راضی کنه جونگکوک پیشش بمونه چون...واقعا با این شرایط جونگکوک رو نمیتونست از اتاقش بیرون ببره.
با چشمایی که دو دو میزد خمیازه طولانی تری کشید و بعد از دوش سبکی که گرفت پیراهن و شلوار خواب توسی رنگش رو به تن کرد، همین که خواست سر جاش دراز بکشه صدای ناله جونگکوک بلند شد.
_گرمههههه.
در حالی که چشماش بسته بود با کلی سر و صدا سر جاش نشست و سعی کرد کرواتش رو از دور گردنش باز کنه ولی موفق نشد...لب هاش آویزون شدن و با موهایی که بالا سرش شاخ شده بودن برای چند لحظه مکث کرد.
گونه های سرخش توی تاریکی اتاق هم قابل تشخیص بود و وقتی انگشت های کشیدش به سمت شلوراش تقریبا هجوم برد و سعی کرد از تنش خارج کنه؛ لبخند کوتاهی از شکست دوباره جونگکوک، برای خارج کردن لباسش، روی لب های تهیونگ نشست.
_بذار کمکت کنم.
بعد از چند لحظه که با تفریح نگاهش کرد با نشستن کنارش گفت و جونگکوک رو به سمت خودش برگردوند،دست های سردش رو دو طرف گونه های داغ شده دوستش گذاشت و وقتی نگاه خمار شده جونگکوک روش نشست صورتش رو جمع کرد.
_آیگوووو دوست دارم از این حالتت فیلم بگیرم که فردا برام دم تکون ندی و ادای آلفاهای فاکر رو درنیاری.
جونگکوک لبخند دندون نمایی زد و خودش رو به سمت تهیونگ خم کرد.
_خیلی جذابی!
کاملا بی ربط با لحن کشیده و آرومی گفت و گونش رو نامحسوس به کف دست تهیونگ مالوند.
نگاه برق گرفته تهیونگ به سرعت از چهره شیرین جونگکوک جدا شد و به پنجره اتاقش برای چند لحظه خیره موند، وقتی دست های جونگکوک دور کمرش حلقه شدن نگاهش دوباره روی چهره خوردنیش نشست.
دست هاش رو سریع عقب کشید و سیبک گلوش به وضوح جابه جا شد،نفس گرم جونگکوک هم انگار ساخته شده بود تا اوضاع تپش های قلبش رو بدتر کنه!
_بوی خوبی هم میدی...آخیش.
جونگکوک این حرف رو وقتی زد که سرش رو روی پیراهنش گذاشت و عطر خنکش رو وارد مشامش کرد و تهیونگ بیچاره تا لحظه ای که نفس های جونگکوک منظم بشن و توی بغلش وا بره مثل سیخ سر جاش موند.
انگار که یه وزنه سنگین از رو دوشش برداشته باشند با آسودگی چشم هاش رو بست و وقتی کوک رو سر جاش دراز کش کرد برای چند لحظه همونطور که روش خیمه زده بود به چهره غرق در خوابش خیره موند.
ناخواسته خودش رو جلو کشید و بوسه آرومی روی پیشونیش که به خاطر کنار رفتن موهاش مشخص شده بود گذاشت، البته اون حس خوبی که از اینکار گرفت با تکون یهویی کوک کاملا زهرمارش شد و سر خودش جیغ کشید« چرا اینکارو کردی احمق مگه نمیدونی بدش میاد؟»
YOU ARE READING
𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁
Fanfictionتوی دنیایی که تولد هجده سالگی هر فرد برابر میشد با مشخص شدن موقعیتش در چارت امگاورس و دیدن رویای فردی که میتونست عشق واقعی رو بهش هدیه بده ؛ جونگکوک بدون اینکه حتی فکرش رو هم بکنه به چیزی تبدیل شد که فقط یک درصد جمعیت جهان رو تشکیل میدادن. بدبختان...