جئون هیکاری قاتل اعصاب تهیونگ💥💯

2.4K 667 132
                                    

«دفترچه خاطرات جونگکوک_ پاییز»

خیلی برام غم انگیزه که تنها راهی که برای آروم تر شدن افکارم پیدا کردم همین نوشتن خاطراتمه و از الان جلوی خودم که در آینده قراره این چرندیات رو بخونم و تمام وجودم رو به خاطر حماقتم به فحش بکشم زانو میزنم و معذرت می‌خوام!

یه دیالوگ کوتاه کتابی که جدیدا شروع به خوندنش کردم ذهنم رو به خودش مشغول کرد

« روح ما از هر چه که ساخته شده باشد، روح من و او از یک جنس است»

با اینکه اتفاقات زیادی افتاده ولی هنوز این حس رو نسبت به خودم و تهیونگ دارم...هنوز حس میکنم هر چقدر جسم هامون از هم فاصله میگیرن، روح هامون بیشتر از قبل همدیگه رو لمس میکنن، این رو می‌دونم که حتی اگه برای همیشه از هم جدا بشیم برای هم بهترین چیز‌ها رو می‌خوایم.

از وقتی چشمم رو باز کردم اون رو دیدم...قبل از اینکه خانواده ای داشته باشم تهیونگ شد تنها آدمی که میتونستم بهش تکیه کنم...

اگه توی مدرسه برام قلدری میکردن مشکلی نبود چون تهیونگی وجود داشت که بزنه همشون رو لت و پار کنه!

اگه میرفتیم رستوران و دوتا چیز رو با هم میخواستم اون همیشه قبول میکرد که یکیش رو خودش سفارش بده تا با هم قسمت کنیم.

من درونگرا بودم ولی کنار اون میشدم برونگرا ترین آدم دنیا...

تهیونگ می‌گفت بریم بیرون؟ ساعت و زمانش مهم نبود حتما باید میومد تا بریم...

به خودم حق میدم که بابت از دست دادن چیزهایی که یه مدت طولانی فقط برای خودم بودن غمگین باشم...

تهیونگ از کجا میخواد بفهمه درد من چیه؟اون فقط میبینه جونگکوک روز به روز داره لاغر تر میشه...میفهمم نگرانمه ولی وقتی دلیل همشون خودشه، این نگرانی بهم حس خوبی نمی‌ده...

دلم میخواد فرار کنم...
حس میکنم شدم یه آدم سمی و پارانوئید که از خود واقعی من خیلی دوره...من دیگه هیچ شباهتی به آدمی که یک سال پیش بودم ندارم و اینطوری هم دارم خودم رو عذاب میدم هم اطرافیانم رو...

آخه دقیقا به چه دلیل کوفتی باید به تهیونگ حالی کنم که ببین وقتی من خودم با دستای خودم قرار سه نفرمون رو با دوست دخترت کنسل میکنم تو هم نباید بری/:

اصلا اون لحظه اینکارو میکنم که مزاحم نباشم ولی بعدش که بهم پیام میده یا میبینمش نمیتونم جلوی حس های بدم رو بگیرم و چیزی رو بروز میدم که با اصل ماجرا فرق زیادی می‌کنه!

این روزا فرار کردن و ترک کردن همه چیز تنها راه حلیه که به ذهنم میرسه...و فقط وقتی که گریه میکنم میتونم بعدش بدون استرس و اضطراب به خواب برم...

𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁Donde viven las historias. Descúbrelo ahora