تهیونگ به اندازه تمام عمرش مضطرب بود، پیراهن سفیدش رو توی تنش مرتب کرد و با آستین هایی که به سمت بالا تا خورده بود و رگ های دستش رو به نمایش میذاشت از سرویس بهداشتی خارج شد.
صدای بلند آهنگ و خنده های بقیه تمام محوطه رو پر کرده بود و الان که داشت فکر میکرد این اولین پارتی که اومده بود محسوب میشد!
به سمت کاناپه های چرم رفت و سر جای قبلیش، گوشه ای نشست و نفسش رو بیرون فرستاد.
_اوپا خوش میگذره؟
سرش رو به سمت صدا برگردوند و با دیدن هه این که حالا دستش رو دور بازوش حلقه کرده بود لبخند کوتاهی زد.
_آره خیلی.
_برقصیم؟
هه این خیلی یهویی پیشنهاد داد و بعد با چشم هایی که از شیطنت برق میزدن به چهره جذاب دوست پسرش خیره شد...میدونست تهیونگ نمیتونه مخالفت کنه و به خاطر همین خودش رو بیشتر از قبل بهش نزدیک کرد و همونطور که لب هاش رو آویزون کرده بود با مظلومیت تند تند پرسید
_میای دیگه؟بیا بیا بیا...
_اوکی بریم.
تهیونگ از جاش بلند شد و همونطور که همراه هه این به سمت پیست رقص میرفتن گردن کشید تا جونگکوک رو پیدا کنه ولی دوست کوچولوش هنوز نیومده بود.
آهی که کشید بین صدای بالای جمعیتی که همشون زیادی کم سن به نظر میرسیدن و با حرارت بالایی میرقصیدن گم شد، هه این تقریبا تو آغوشش میرقصید و هر چند لحظه یک بار برای زدن حرفی بهش خودش رو بالا میکشید و باعث میشد تهیونگ هم به سمتش خم بشه تا صداش رو بشنوه.
از اینهمه نزدیکی به دختری که رویاش رو دیده بود، بالا رفتن دمای بدنش رو احساس میکرد و نمیتونست این رو مخفی کنه که یه شیطون عوضی دم گوشش همش پچ پچ میکرد که دست هاش رو روی پهلوهای هه این بذاره.
البته این افکار کاملا با معیارهای اخلاقی تهیونگ مغایرت داشت بنابراین سریع بیخیالشون شد و بعد از به پایان رسیدن آهنگی که حتی یک کلمه ازش رو متوجه نشده بود به بهونه جونگکوک از جمعیت فاصله گرفت و سر جای قبلیش ولو شد.
اگه موهاش رو اونطور مرتب بالا نفرستاده بود الان به جونشون میافتاد و به قدری بینشون دست میکشید که پوست سرش سرخ بشه.
اون دختر بلد بود چطور با افکارش بازی کنه و اینطور بی قرار بذارتش تو خماری!
نفس کلافش رو به بیرون داد و به سمت میز جلوش خم شد، چند تیکه یخ داخل گلسش انداخت و بعد از اینکه کمی ویسکی برای خودش ریخت همزمان با برداشتن گلسش سر جاش تکیه زد.
هه این بعد از چند لحظه از بین جمعیت خودش رو بیرون کشید و وقتی که کنار تهیونگ جا گرفت برای لحظه ای لب های سرخش رو بهم فشرد، تهیونگ امشب زیادی جذاب به نظر میرسید و هر چند کودکانه؛ میترسید یکی دوست پسرش رو بدزده!
ESTÁS LEYENDO
𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁
Fanficتوی دنیایی که تولد هجده سالگی هر فرد برابر میشد با مشخص شدن موقعیتش در چارت امگاورس و دیدن رویای فردی که میتونست عشق واقعی رو بهش هدیه بده ؛ جونگکوک بدون اینکه حتی فکرش رو هم بکنه به چیزی تبدیل شد که فقط یک درصد جمعیت جهان رو تشکیل میدادن. بدبختان...