«من یک میلیون چیز دارم که باید درباره اش با تو صحبت کنم.
تمام آن چه در این دنیا می خواهم تو هستی
من می خواهم تو را ببینم و با تو صحبت کنم
من می خواهم هر دومان همه چیز را از ابتدا شروع کنیم.»جونگکوک نمیفهمید چه اتفاقی داره براش رخ میده ....نمیدونست چرا این حرف توی سرش پیچید و حالا به جای خوندن کتاب داشت به تهیونگ نگاه میکرد.
_جئون جونگکوک حواست هست؟
صدای استادشون باعث شد تمام نگاه ها سمتش برگرده و جونگکوک کاملا هول شده به معلمش نگاه کنه.
_ب...بله!
_چطوره بیای این مسئله رو حل کنی؟...چند لحظه پیش توضیحش دادم!
نگاه شوکه جونگکوک سمت تهیونگی که نیشش تا بناگوشش باز شده بود برگشت و بعد جوری بهش اخم کرد که تهیونگ با دیدن اخم بامزش با زور جلوی خودش رو گرفت که همین الان نپره و یه لقمه چپش نکنه!
با اینکه یه آلفا بود ولی حس میکرد کوک جدیدا خوشگل تر و کیوت تر شده....نه تنها خودش، بقیه هم متوجه این تغییر شده بودن.
پسر بیچاره با پوفی که کشید از جاش بلند شد و به سمت تخته رفت، ماژیک رو از دست معلمشون گرفت و سعی کرد روی مسئله متمرکز بشه...فاک!
همیشه از ریاضی متنفر بود...اصلا درک نمیکرد وقتی ماشین حساب هست چه نیازی به این درس مزخرفه؟آهی کشید و بعد از چند لحظه صدای معلمش که تمسخر درش موج میزد تو گوشاش پیچید.
_همونطور که حدس میزدم حواست نبود...صورت تهیونگ تخته درس نیست جئون جونگکوک!
تیکه دوم حرفش باعث شد تا بناگوش سرخ بشه...میتونست از اینجا هم نگاه متعجب تهیونگ و بقیه بچه های کلاس رو روی خودش حس کنه!
_بله!
با زیرترین صدای ممکن گفت و واقعا با زور جلوی خودش رو گرفت که سرش رو به تخته نکوبونه!
_تهیونگ...بیا این مسئله رو حل کن!
معلم با خوش رویی گفت...در کل تنها دلیلی که هنوز توی این کلاس درس میاد تهیونگ بود!...چون در برابر نمره های صفر بقیه میتونست به مدیر مدرسه بگه « خودشون نمیخونن وگرنه تهیونگ چطور نمره کامل رو میگیره؟»
جونگکوک حاضر بود قسم بخوره وقتی تهیونگ کنارش ایستاد و مشغول حل کردن مسئله شد، جوری جذاب به نظر میرسید که واقعا گرفتن نگاهش ازش خیلی سخت بود.
آهی کشید و برگشت تا سر جاش بنشینه، تا کی میخواست اینطور جلوی تهیونگ پنیک کنه؟
میترسید در آخر لو بره و خودش بمونه و کوزش!
آه مظلومانش توی کل کلاس پیچید و بعد جوری سرجاش ولو شد و سرش رو روی میز گذاشت که نگاه همه از جمله معلمش سمتش چرخید.
YOU ARE READING
𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁
Fanfictionتوی دنیایی که تولد هجده سالگی هر فرد برابر میشد با مشخص شدن موقعیتش در چارت امگاورس و دیدن رویای فردی که میتونست عشق واقعی رو بهش هدیه بده ؛ جونگکوک بدون اینکه حتی فکرش رو هم بکنه به چیزی تبدیل شد که فقط یک درصد جمعیت جهان رو تشکیل میدادن. بدبختان...