گوش های صورتیش بالاسرش سیخ شده بودن و دم پشمالوش با هیجان به اطراف تاب میخورد...چشمای مشکی پاپی طورش هر لحظه بیشتر از قبل برق میزدن و کنترل ذوق زدگیش زیادی براش سخت شده بود.
_این...این زیادی کیووووته.
جیغ خفه ای کشید و پاپی کوچولوی سفید رنگی که اونم انگار از دیدن جونگکوک خوشحال به نظر میرسید و زبون صورتیش از بین دهان نیمه بازش مشخص بود رو توی بغلش گرفت.
_خیلی کوچولووعه!
ناله کوتاهی کرد و سر نرمالوی سگش رو نوازش کرد، همین حرکت کوچیک باعث شد اون نیم وجبی پشمالو بیشتر بهش بچسبه و پوزش رو روی شکم جونگکوک تکیه بده.
صاحبش زیادی خوشبو بود و آغوشش یه حس امنیت عجیبی به قلب کوچیکش میداد، شاید به خاطر همین جونگکوک اواسط شب با حس یه توده گرم و نرم روی شکمش چشماش رو باز کرد و برای چند لحظه با گیجی تمام به اون پاپی کوچولو که مطمئن بود قبل از خواب توی خونش گذاشته بودتش نگاه کرد و بعد آه از نهادش بلند شد.
سگش رو نوازش کرد و قبل از اینکه دوباره به خواب بره با خودش فکر کرد« فهمیدم اسمش رو چی بذارم»
_آه گوروم.
وقتی از حموم خارج شد و پاپی کیوتش رو درحالی که جلوی در حموم به انتظارش نشسته بود رو دید، با لحنی که به خاطر دوران هیتش یا هر چیز دیگه ای زیادی لوس شده بود گفت و اون موجود خوردنی رو که توی دو روز تمام توجه جونگکوک رو به خودش اختصاص داده بود از روی زمین بلند کرد و توی بغلش گرفت.
چشمای درشت و مشکیش با ذوق برق میزد و بعد یهو جوری سرش رو به گردن جونگکوک چسبوند و خودش رو تقریبا روش لش کرد که پسر بیچاره اگه کمی خودداری نمیکرد الان سگش رو روی زمین شوت کرده بود.
در حالی که سرش رو عقب میکشید، به آرومی گوروم رو روی تخت گذاشت و زیر پوزش رو قلقلک داد.
_دوست داری قلقلکم بدی شیطون بلا؟
گوروم که انگار از این کار لذت برده باشه چشماش رو بست و سرش رو بیشتر کج کرد تا جونگکوک به نوازشش ادامه بده...این توله زیادی لوس نبود؟
_بذار عکستو برای اون عوضی بفرستم.
انگار که یادش افتاده باشه یهویی گفت و گوشی موبایلش رو از روی میز کنار تخت برداشت، فقط کافی بود اینترنتش رو روشن کنه تا با سیل عظیمی از پیام های تهیونگ به علاوه پیام های گپ سه نفرشون با هه این روبه رو بشه.
با کنجکاوی صفحه چتش با تهیونگ رو باز کرد.
+کوک خوبی؟
+یاااا نگرانم.
+به مادرت زنگ زدم گفت پاپی گرفتییی🥺🥺🥺
+عکسش رو نمیدی؟
+اون توله رو دیدی دوستت رو فراموش کردی؟
+یاااا بیا!
+زنگ میزنم جواب نمیدی...نکنه منو گذاشتی توی بلک لیستت؟
+دارم فکر میکنم چطور باید ازت انتقام بگیرم.
+اوکی جواب نده منم قرار نیست چیزی به اسم جزوه بهت بدم.
+فاک لعنتی...دلم برات تنگ شده خب!
+عنتر دلت برام تنگ نشده؟
+دیگه دوستم نداری؟
+فراموشم کردی؟
+دارم میام خونتون.
(استیکر شیطانی)
YOU ARE READING
𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁
Fanfictionتوی دنیایی که تولد هجده سالگی هر فرد برابر میشد با مشخص شدن موقعیتش در چارت امگاورس و دیدن رویای فردی که میتونست عشق واقعی رو بهش هدیه بده ؛ جونگکوک بدون اینکه حتی فکرش رو هم بکنه به چیزی تبدیل شد که فقط یک درصد جمعیت جهان رو تشکیل میدادن. بدبختان...