اگه سیگار باشی من برات فندکت میشم
حتی اگه پول بشی من کش دورت میشم
بزار واضح تر بگم من خبرنگار و تو خبرمی ،من شاعر و تو شعرامی...
——
+مثل اینکه قراره هفته های بعد آزاد شیم
-جدی میگی؟
+اینجوری که شنیدم اره
نامجون:خیلی خوبه بچه ها نقشمونم که با اومدن جونکوک کامل میشه
جین:به نظرت قبول میکنه؟
نامجون:باید قبول کنه...
همه خوشحال لبخند امید بخشی به هم زدند.همه شاد و امیدوار بودند به جز جانگ هوسوک. پسری خسته که از روزی که عشق بچگیشو دیده بود حال خوبی نداشت.وقتی یاد برق چشماش میفتاد ناخوداگاه از خود بی خود میشد و در اخر اشک بود که بهش یاداوری میکرد که اون نمیتونه هیج جوره عشق مین یونگی رو توی دلش دفن کنه.
نامجون:خوبی هوسوک؟
هوسوک:اره مشکلی نیست
نامجون:این طور به نظر نمیرسه
هوسوک:نه واقعا فقط یکم نگران خانوادمم
چه دروغ منجزر کننده بود .از کف سرد تا موهای خیس و بوی عرق میدونستند که هوسوک دروغ میگفت .
نامجون:هر طور راحتی
یک سال و چند ماهی بود که از آغوش گرم یونگی دور بود.
از گرمای تنش
از بوسه هاش
از دستای قدرتمندش
از ...
دوباره و دوباره
فکر متشنج هوسوک که پر بود از فرمانده کل این کشور.
جین:نقشمون کامل شد!
...
قلبی را که برایت شرحه شرحه کردم
نادیده گرفتی،چشم هایت را بستی و حتی اجازه امدن به خواب هایت را هم از من گرفتی
چه بیرحمانه حتی ناپلئون هم اینگونه ظالم نبود
———
اواخر نوامبر اتفاقی برای جونکوک افتاد که غیر منتظره بود.نوامبر ماه مورد علاقه جونکوک بود اما با این صحنه...
باری که این صحنه و تصویر به جونکوک القا میکرد سراسر درد بود .حتی خودشم نمیدونست چرا قلبش انقدر بی قراره .همه ۲۴ ساعت روز رو ،هر ۳۶۰۰ثانیه رو به فکر اون تماس و رقص چندش اور دو لب فکر کرده بود.
کوک:ازش بدم میاد
گفت و دوباره صحنه ای که ازش متنفر بود جلوی چشم هاش پخش شد.چطور تونسته بود اون نمایش مسخره رو ببینه رو هیچ واکنشی نشون نده.البته تقصیر خودش بود ،خوب اون شب برفی رو یادش بود که عشقش ولیعهد رو پس زده بود.
به اینه شکسته روبروش که چند ساعت پیش از روی حرص شکسته بودش نگاه کرد و خیلی ناگهانی قطره اشک سمجی روی گونش چکید.دست خودش نبود خب اون عاشق ولیعهد عوضی شدت بود.
+جونکوک ولیعهد کارت داره
زیر لب باشه ای گف و از اتاق خارج شد.وقتی جلوی در رسید فهمید که مدتی هست که دیگه برای دیدنش استرس نمیگیره بلکه تمام وجودش پر میشه از ذوق الکی...
کوک:سرورم کاری داشتین
تهیونگ:میپرسی کارت داشتم؟یه هو کجا غیبت زد وسط مهمونی
کوک:متاسفم قربان حالم خوب نبود
تهیونگ:الان که بد به نظر نمیرسی
جونکوک میخواست توی صورتش فریاد بزنه که جسمم مریض نیست اما خب بعضی وقت ها باید حرف ها رو به همراه یه بغض سنگین قورت داد.
کوک:الان بهتر شدم
تهیونگ که حس میکرد جونکوک یه چیزیش هست و میخواست حس کنجکاویش رو ارضا کنه چند قدم به سمت جونکوک برداشت و در چند سانتی متریش ایستاد.
دستشو روی صورت سرد جونکوک کشید که باعث عقب رفتن جونکوک شد.
تهیونگ:تکون نخور
تهیونگ برای این عطر میتونست جونش رو هم فدا کنه.
عطری که از تن جونکوک بلند شد مست کننده بود .
سرش رو نزدیک گوش جونکوک برد و چیزی رو زمزمه کرد .
کوک:خواهش میکنم
تهیونگ:خواهش میکنی چی جونکوک؟
کوک:بهم نزدیک نشین قربان
تهیونگ:به من دستور میدی؟
جونکوک تقریبا در حال ترکیدن بود .داشت از شدت حرص و عصبانیت روانی میشد.
کوک:قربان التماستون میکنم
تهیونگ قدم رفت و به میز تکیه داد و با کج کردن سرش به جونکوک قرمز شده نگاه کرد.
تهیونگ:نمیخوای بگی چیشده؟
جونکوک مردد بود حرف دلش رو بگه یا نه؟
اما قبل از اینکه تصمیمش رو بگیره باید برای چیز دیگه ای تصمیم میگرفت.اون عاشق بود پس چرا باید مراعات میکرد؟
تهیونگ:نمیشنوم جونکوک
جونکوک عزمشو جمع کرد و نفسشو بیرون داد.
کوک:تو یه عوضی و اشغالی کیم تهیونگ .ازت متنفرم ،ازت متنفرم که باعث شدی فکر کنم احمقم ،باعث شدی عاشقت بشم .تو ...تو یه روانی که منو ...من احمق رو عاشق خودش کرد و بعد ...بعد خیلی راحت جلوی من اون دختر خاله هرزتو بوسیدی،
ازت متنفرم عوضی
گفت
فریاد زد
همه حرف های تلنبار شده توی دلش رو توی صورت ولیعهد عربده زده بود.
از عصبانیت میلرزید و تازه اونجا بود که فهمید چه القابی رو به ولیعهد نسبت داده بود.میخواست به زمین بیفته و برای بخشیده شدن التماس کنه که خودشو توی بغل ولیعهد پیدا کرد.
با حس کردن اون بغل ،اشک هاش بی رحمانه و بدون هیچ هشدار قبلی دیواره های قلب تهیونگ رو لرزوند.
شاید میشد گفت توی اون لحظه هیچ قابی توی جهان به این زیبایی پیدا نمیشد.قابی که با نور ماه و دود سیگار تزیین شده بود.
تهیونگ ،جونکوک رو از خودش جدا کرد و به چشم های قرمزش نگاه کرد.
تهیونگ:هیچ حواست هست چیا بهم گفتی؟
کوک:متاسفم
تهیونگ:میدونستم روت جواب میده
کوک:چی؟
تهیونگ:الکی بود تا حساست کنم
جونکوک مشت محکمی رونه سینه تخت ولیعهد کرد
کوک:تو یه عوض...
جملش با برخورد لب های سرد تهیونگ به لب هاش نصفه موند.حالا ماه برای این اتصال دست میزد و دود سیگار هم کنار میرفت تا تصویر رو واضح تر برای ستاره ها به نمایش بزاره.رقص فرانسوی لب هاشون تحسین برانگیز بود.
با کمبود اکسیژن از هم جدا و به چشم های پر از نیاز همدیگه خیره شدند.
تهیونگ به مزه اون لب ها فکر میکرد.لب هایی به مانند یک فرشته که عسل خوراک هر روزش بود.لیسی به لب هاش زد.
تهیونگ:دوست دارم
جونکوک روی نوک پاهاش ایستاد و چیزی رو در گوش تهیونگ نجوا کرد.آوایی که خیلی به دل تهیونگ نشست.جونکوک رو بغل کرد و چند دقیقه بعد روی تخت توی بغل هم بودند.
کوک:اکه کسی بیاد
تهیونگ:در قفله
این رو گفت و بوسه دیگه رو شروع کرد.
YOU ARE READING
walk in paris
Fanfiction+به نظرت بعد ها راجبمون توی کتاب های تاریخ میگن؟ -عشق همیشه دفن میشه --- (فصل اول) ژانر:عاشقانه،تاریخی،اسمات کاپل:ویکوک،سپ