چشمانش با شنیدن صدای بلندی از هم باز شد و هراسان به دنبال منبع صدا میگشت. ظرافت بدنش در بین زنجیر های کلفتی که اسیرش کرده بودن به چشم میخورد و سفیدی پوست صاف و بی نقصش مانند کرم شب تابی در تاریکی چشم تمام شکارچی هایش را به خود جلب میکرد .
: من کجام ؟
پرسشی با چاشنی معصومیت به گوش شش شیطان درون اتاق رسید که باعث سنگین تر شدن نفس هایشان شد. چگونه در مقابل مظلومیت این موجود پرستیدنی قرار بود آرام باشند ؟
نفس های لرزانش با وجود ان تیرگی زنجیر ها روی پوست سفیدش مانند سمفونی تکرار نشدنی یک تئاتر بود. تئاتری که شش بیننده و یک اجرا کننده داشت!
با نگاه بقیه ی اعضا بود که شیطانی میان ان جمع قدمی به جلو برداشت. نگاه فرشته ی بال بسته به او افتاد که صدای نفس هایش با دیدن چهره ی ان شیطان خاموش گشت. لب باز کرد و با صوتی امیخته از ترس و عصبانیت فریاد زد...
:ت..تو؟!
شیطان با شرم سرش را پایین انداخت تا شاهد نگاه ناامید شده ی فرشته نباشد.
میدونست اشتباه کرده و قلب پاک اون فرشته ی کوچک را گول زده. اما چیکار میتونست برای جبران انجام بده؟ جواب واضح بود... هیچی!
چون اون یه شیطان لعنتی بود که در ذاتش شرافت معنایی نداشت.
: اما تو قول داده بودی!....
بعد از این حرف سکوتی در فضا پیچید ولی این سکوت با همون تن صدای ریز و ضعیف نشکست بلکه با صدای فریاد دردناک فرشته خرد شد!
: فکر میکردم تو فرق داری! فکر میکردم تو با بقیه ی شیطان های جهنم فرق داری! بهت اعتماد کردم اما تو بالام رو شکستی! تو از اعتمادم سوء استفاده کردی! تو هم یکی از همین جهنمیان پستی که قصدت چیزی جز استفاده از مندنبوده درسته؟ ذات شما ها یکیه و من برای خودم متاسفم که فکر میکردم شاید تو ... پارک جیمین تو! فکر میکردم فرق داری!
وجود رگه های عصبانیت در تن صدایش گوشخراش بود. انگار تمام اسیبی که به قلب شکسته اش وارد شده بود را با نابود کردن حنجره اش التیام میداد اما داد زدن سر اون شیطان لعنتی هیچی جز یه گلو درد رو اعصاب برایش به جا نذاشت. نفس عمیقی در ریه اش کشید و بی حال روی زانو هایش سقوط کرد.
صدای زنجیر های تکان خورده در فضا پیچید اما این یونگی بود که انگار نسبت به همه چیز دیگر بی تفاوت شده بود. بغضش با چکیدن اولین قطره ی اشک درهم شکست و ضعف فرشته را بالاخره نمایان کرد. اون موجود پرستیدنی چنان با لطافت گریه میکرد که قلب هر موجودی را ذوب میکرد. صورتش را پشت بازو های اویزان مانده اش پنهان کرده بود و با به هم فشردن چشمانش داشت به قطرات اشک التماس میکرد که دیگر غرورش را خرد نکنند. اما اون اشک های شور مانند قلب ساده اش لجباز شده بودند. پافشاری روی کاری داشتند که سادگی یونگی را بیشتر به رخ شیطان های اطرافش می کشوند.
BINABASA MO ANG
Broken obligation (Completed)
Fanfictionنام مولتی شات: تعهد شکسته کاپل: مین یون ، سون سام یونگی باتم ژانر: فانتزی، رومنس، اسمات ، انگست خلاصه: این شهوت سرابی بود که بعد از خوابیدنش چیزی جز پشیمونی به همراه نداشت.