ساکت و تخت تاثیر قرار گرفته به شیطانی زل زده که بعد از خارج شدن نامجون به جای تعرض به بدنش به سمت بالکن قدم برداشته و از اون موقع تا الان درحال زل زدن به اسمان بوده است.
از زمانی که یواشکی لای پلکانش را باز کرده تا الانی که روی تخت نشسته و از لای پارچه های حریر سفید رنگ به جیمینی زل زده که حتی صدای نفس کشیدناش هم به گوش پسرک نمی رسید.
با پاهای برهنه و لختش زمین پوشیده شده با کفپوش رو لمس کرد و با لرزی که بخاطر سرمای یهویی کرد قدمی کوتاه اما موفق به جلو برداشت. حالا که ایستاده بود راحتتر میتونست سرگیجه اش رو حس کنه و اعتراف میکرد واقعا ازار دهنده بود. هنوز پنج قدمی جلو نرفته بود که با سیاهی رفتن چشمش ایستاد. لحظه ای ایستاد و مکث کرد تا بتونه دید بهتری نسبت به جلوش داشته باشه و درست زمانی که حس کرد الان موقعیت مناسبی برای راه رفتنه صدای جیمین مانعش شد...
: نباید از جات بلند میشدی.
یونگی مطمئن بود که موقع حرکت هیچ صدایی از خودش تولید نکرده اما این موضوعی بسیار کمرنگ بود که در پس زمینه ی فکرش جاری شد. پس اهمیت خاصی هم نداشت. نفسی صدا دار در سینه اش کشید و درست زمانی که لب برای حرف زدن باز کرد جیمین چرخید و بالاخره صورتش رو برای پسرک به نمایش گذاشت. چشمای سردی که نقابی از بیخیالی برش بود حالا با دیدن پسرک رنگ شوق یا شاید هم حسرت را به خود گرفته بودن. در عمق اون چشمای تیره... درست جایی دورتر از انعکاس خودش، یونگی میتونست سایه ای از پشیمونی و غم رو ببینه که ذهن جیمین را تصرف کرده.
: نمی خوای کارت رو شروع کنی؟
پشت زبان نیشدار یونگی بوی طعنه قلب جیمین رو مسموم کرد. جیمین درحالی که سعی میکرد درد پررنگ قلبش رو نادیده بگیره دوباره سرش رو سمت نمای خشک و خالی بالکنش چرخوند و درحالیکه عینا به هیچ زل زده بود لب زد....
: زمان برای به فاک دادنت زیاده یونگی. فعلا استراحت کن ...
: استراحت؟!
با تعجب و شوک بلند از دهانش خارج شد و به همراهش پوزخندی چاشنی حرفش شد...
: تو واقعا فکر کردی برای من چیزی به نام استراحت نیازه؟
: اگه توی لعنتی نمی خوای استراحت کنی پس میخوای چیکار کنی با این حالت؟
اینبار جیمین هم با فریاد سمت یونگی چرخید. شاید چون از اون پسره ی لجباز به ستوه اومده بود. شاید چون اینبار از دست یونگی دلخور بود ... بخاطر چیزی که نه خوده پسرک و نه جیمین و نه هیچ کوفت دیگه ای نبود تا قادر به کنترل کردنش باشه.
: میخوام بمیرم!
و بعد از این جمله ی کوتاه روضه ی سکوت در اتاق خوانده شد. جمله ای که به قلب جیمین حکم کرده بود خفه بشه و بشکنه. چون هردو پسر درون اتاق چیزی رو میدونستن که قبول کردنش سخت تر از نوشیدن یک جام زهر کشنده هست. اشک های یونگی بی اختیار گونش رو لمس میکردند چون پسرک خسته بود. خسته بود و محتاج کمی محبت. اون قرار بود بمیره پس فایده ی فرار و پس زدن شیاطین چیه؟ اگر به خانه ی خود بازمیگشت بلافاصله با قطع بال هایش روحش رو به زمین می فرستادند تا در قالب انسانی فانی متولد بشه. پس فایده ی این همه مبارزه چیه؟ تنها چیزی که الان واقعا از ته قلبش میخواست دستی بود که دورش حلقه بشه و بهش بگه مرگ یک فرشته فرشته هم اونقدرا دردناک نیست و نمی خواد نگران باشی. تحمل این لحظه ها برای یونگی از خود مرگ هم سختتر بود. خسته شده بود دیگه! تا کی باید این همه فشار روی تنش باشه که باعث بشه پسرک شکسته تر و خمیده تر از هر زمانی به نظر برسه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/284036342-288-k321280.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Broken obligation (Completed)
Fiksi Penggemarنام مولتی شات: تعهد شکسته کاپل: مین یون ، سون سام یونگی باتم ژانر: فانتزی، رومنس، اسمات ، انگست خلاصه: این شهوت سرابی بود که بعد از خوابیدنش چیزی جز پشیمونی به همراه نداشت.