Part³

522 161 18
                                    

"اصلا از کجا می‌دونی که از پسرا خوشش میاد؟" جیسونگ پرسید.

دوتاشون داشتن دوباره به شوگر های میرفتن. چان تصمیم گرفته بود که از این به بعد هر روز صبحش رو با یه لاته شروع کنه؛ برای همین بدون اطلاع قبلی رفته بود دم خونه‌ی جیسونگ و به زور مجبورش کرده بود باهاش به کافه بیاد.

"اگه از پسرا خوشش نمیومد، همون اول میگفت."

"اگه الان توی یه رابطه باشه چی؟"

"اگه دوست پسر هم داشت میگفت! این چه سوالاییه می‌پرسی؟"

"خدا به داد برسه."

"ولی میدونی، درست میگفتی،" کریس لبخند زد. "اون واقعا سوییت‌ترین پسریه که تا حالا دیدم."

چان به سمت در کافه رفت و به خودش زحمت نداد که در رو برای جیسونگ باز بذاره.

"وای جیسونگ ببینش!"

چان به فلیکسی که داشت به یکی از مشتری‌ها کمک می‌کرد، اشاره کرد.

"خیلی کوچولوعه، خیلی کیوته، خیلی خوشگله. کک مکاشو نگاه کن!!!"

جیسونگ آهی کشید. "حس میکنم توی یه کی‌دراما گیر افتادم..."

چان به مبلی که روز قبل روش نشسته بودن اشاره کرد. "برو بشین اونجا."

"چی؟ پس قهوه‌ی من چی میشه؟" جیسونگ با گیجی پرسید.

"می‌دونم چی میخوری. برات یه کاپوچینو سفارش میدم و برای خودمم یه لاته."

"منم باهات میام. آخرش که باید پول سفارشمو بدم."

"نه!" چان قبل از اینکه جمله‌ی جیسونگ رو کامل بشنوه، گفت. "من برات حساب میکنم. حالا کیشته، برو بشین سر جات."

جیسونگ چشماشو ریز کرد و مشکوک سرش رو تکون داد. "تو کی هستی و چه بلایی سر چان هیونگ آوردی؟"

چان در جوابش فقط چشماشو چرخوند و به سمت پیشخوان راه افتاد. زنگ روی پیشخوان رو زد. نگاهش رو به باریستایی که جلوش بود و داشت چیزی رو یادداشت می‌کرد، داد.

"همین الان به سفارشتون رسیدگی می‌کنم! چی می‌خواید سفارش بدین؟" فلیکس پرسید.

"دیروز شمارت رو می‌خواستم، ولی گویا سفارشم به دستم نرسید."

فلیکس با شنیدن صدای آشنا، سر جاش خشکش زد. سرش رو چرخوند و به چانی که با یه لبخند دندون‌نما بهش خیره شده بود، نگاه کرد. می‌تونست از گوشه‌ی چشمش جیسونگی که نشسته بود و سرش تو گوشیش بود رو هم ببینه. احتمالا با هم اومده بودن.

"آممم... شماره‌ام الان دم دست نیست، ولی نظرتون درباره‌ی یه کاپوچینو و یه لاته چیه؟"

چان چهره‌ی ناراحتی به خودش گرفت و آه عمیقی کشید. "فکر کنم چاره‌ی دیگه‌ای ندارم."

فلیکس شروع به ثبت سفارش توی کامپیوترش کرد. چان متوجه لبخند محوی روی لب‌های باریستا شد. "هر وقت سفارشتون آماده شد، براتون میارمش،" فلیکس با لبخند مودبانه‌ای گفت.

☕کافه لاته | چانلیکس☕Where stories live. Discover now