Part¹¹

526 144 21
                                    

فلیکس سفارش دو نفر دیگه رو هم سر میزشون برده بود و داشت به سمت پیشخوان برمیگشت. با حس کردن حلقه شدن یه جفت دست دور کمرش و سری که روی شونه‌ی راستش گذاشته شد، سر جاش ایستاد.

"های چانی" فلیکس خوشحال بود که به خاطر جوری که ایستادن، چان نمیتونه لبخند بزرگش رو ببینه.

انتظار داشت مثل همیشه در جواب 'های بیبی' بشنوه، ولی انگار اینبار از این خبرا نبود.

"سلام یونگبوکی~"

فلیکس لحظه‌ای خشکش زد ولی بعد ناله‌ای از روی بیچارگی کرد.

"خدایا، چجوری درباره‌اش میدونی؟"

چان قبل اینکه گونه‌اش رو ببوسه، خنده‌ی شیطانی‌ای کرد. "جیسونگ بهم گفت."

فلیکس پاهاشو روی پاهای چان گذاشت، چان شروع به راه رفتن کرد و جفتشون رو به سمت پیشخوان برد.

"خیلی وقت پیش بهش گفتم، باورم نمیشه هنوز یادش مونده..."

"از خوش شانسیِ من بوده."

"و بد شانسیِ من." پسر کک مکی غر زد.

"اسم کیوتیه." چان صورتش رو توی گردن باریستا فرو کرد و باعث شد پسر کوچیکتر از سوپرایز یکه بخوره.

"ممممم، بوی توت فرنگی میدی." توی گردن پسر زمزمه کرد.

فلیکس خنده‌ی کوچیکی کرد، "واقعا؟"

"اوهوم،" چان جواب داد و دستاشو دور کمر فلیکس محکم‌تر کرد. "الان فقط دلم میخواد باهات کادل کنم."

فلیکس کادل کردن با چان رو تصور کرد. جوری که توی بغل پسر بزرگتر گم شده باشه و چان در حالی که با یک دست کمرش رو ماساژ میده، بوسه‌های کوتاه روی لباش میذاره-

"لپات گل انداخته."

فلیکس با خجالت سعی کرد از بین دستای چان در بره و چان شروع به خندیدن کرد.

"من از لیکسی قوی‌ترم~~" دستاشو دور کمر فلیکس محکم‌تر و شروع به پز دادن کرد.

اگه فلیکس میگفت که توی اون چند هفته‌ی گذشته یه کراش کوچولو موچولو روی چان نزده، دروغ گفته بود. میخواست که انکار کنه، ولی اون بوسه‌ها و لقب‌های کیوت اصلا بهش کمکی نمی‌کردن.

فلیکس آهی کشید و در حالی که چان بوسه‌ی دیگه‌ای از گونه‌اش می‌گرفت، دستاشو روی دستای چان که دور کمرش بودن گذاشت.

"شیفتت کی تموم میشه؟"

"چان، من شیفتم همین الان شروع شده. و احیاناً شما کار و زندگی نداری؟ نباید بری سر کارت؟"

چان نفس عمیق دیگه‌ای کشید و بالاخره عقب رفت. دستاش هنوز روی پهلوهای فلیکس بود، برای همین لرزیدن بدن پسر کوچیکتر رو حس کرد. باریستا ناخودآگاه به عقب برگشت و به چان تکیه داد. با کیوت‌ترین حالت ممکن زیر لب غرغر می‌کرد و دنبال گرمای از دست رفته بود.

"سردته؟" چان با یه لبخند از خود راضی پرسید.

"نه، نمیبینی چقدر اون بیرون گرم و آفتابیه؟" فلیکس در حالی که به بیرون کافه اشاره میکرد، تیکه انداخت.

"بی تربیت،" چان زیر لب گفت. "اوکی بیبی، دیگه باید برم."

"اهههه، سرده چانی."

توی یه حرکت سریع، چان پیشبند فلیکس رو باز کرد و بعد هودی خودش رو هم در اورد.

"چان-"

پسر بزرگتر تونست بدون خراب کردن موهای فلیکس که دم اسبی بسته شده بود، هودی رو تن فلیکس کنه. با پوشوندن اون هودی به پسر کک مکی، دید که آستینای هودی برای فلیکس بلندن و دستای فلیکس توشون گم شدن. رسما توی هودیش گم شده بود. دیدن اون صحنه باعث شد چان همونجور که پیشونی باریستا رو میبوسه، لبخند بزرگی بزنه.

"خداحافظ کوچولو."

دستی تکون داد و از کافه خارج شد. و در ادامه‌ی اون روز، فلیکس هر چند دقیقه یکبار نفس عمیقی می‌کشید و به خودش لبخند میزد.

  بوی اون رو میده.







•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~

اگه بعد از این پارت احساس سینگلی نمی‌کنین، یه جای کار اشکال داره😂

Feliz Navidad✊🕺💃

تر‌ک مورد علاقتون از Christmas evel چی بود؟

☕کافه لاته | چانلیکس☕Where stories live. Discover now