"خوبه، سوال اول: اسمت چیه؟"
"هوانگ هیونجین."
"آسمون چه رنگیه؟"
"صورتی."
"۳۲ + ۶؟"
"سی و هشـ-"
فلیکس متوجه شد که تقریباً جواب درست از دهنش در اومده.
چان با برق توی چشماش به سمت فلیکس خم شد.
"سـ-سی. من گفتم سی،" فلیکس مِن و مِن کرد.
چان دوباره صاف نشست و با چشمای ریز شده و یه لبخند به باریستا نگاه کرد.
"آره تو راست میگی."
فلیکس نگاهش رو از چان دزدید.
"اوکیییی... چند سالتـ-" چان جملهاش رو کامل نکرد، ابروهاش کمی به هم نزدیک شدن. "صبر کن ببینم- چندتا سوال پرسیدم؟"
"آااااا..." فلیکس به سقف نگاه کرد و دونه دونه سوالا رو با انگشتاش شمرد.
"سه تا" بالاخره گفت.
ولی... وقتی نیشخند شیطانی چان رو دید، فهمید یه جای کار میلنگه.
"هان؟ چیشده؟" فلیکس معصومانه پرسید.
"ازت پرسیدم که چندتا سوال پرسیدم."
"خب آره... منم گفتم سه تا." فلیکس ۳تا از انگشتهاشو به سمت چان گرفت.
"آره. گفتی سه تا."
"خب الان مشکلش کجا-"
شت.
گفت سه تا. جواب درست رو گفت.
دقیقاً همون کاری که نباید میکرد.
"وای ریدم."
چان همونجور که قهقهه میزد، گوشیش رو در آورد و به سمت فلیکس گرفت.
"شمارتون رو لطف کنین جناب~" با ریتم شروع به خوندن کرد.
"چی- هی منصفانه نیس! گولم زدی! فکر کردم برای قوانین بازی یا همچین چیزی باید تعداد سوالا رو میدونستی،" فلیکس غرغر کرد.
چان خندید. "به نظرم این دیگه مشکل توعه."
فلیکس تمام تلاشش رو کرد که وقتی داشت شمارهاش رو روی گوشی چان سیو میکرد، عصبانی به نظر برسه. دقیقا قبل از اینکه بتونه اسمش رو وارد کنه، چان گوشی رو از دستش کشید و گفت، " 'کیوتی' سیوت میکنم."
فلیکس، طبق معمول، سرخ شد و 'اوکی'ای زیر لب و با صدای لرزون گفت.
چان گوشیش رو بالا گرفت و داد زد. "بالاخره شمارهاش رو گرفتم!"
فلیکس کف دستش رو به پیشونیش کوبید و لبخند زد، از خوشحالی زیادِ چان تعجب کرده بود.
"تبریک میگم. و... فکر کنم الان دیگه باید تشریف ببرین." فلیکس به پشت چانی که یه ابروش رو بالا برده بود، اشاره کرد. وقتی کریس صورتش رو برگردوند، شروع به غرغر کردن کرد و مثل بچهها پاهاش رو به جلوی پیشخوان کوبید.
"نمیخوام برم."
جیسونگ آهی کشید و چان رو از روی پیشخوان پایین کشید. "خداحافظ، لیکس."
همونجور که جیسونگ، هیونگش رو بیرون و به سمت محل کارش میکشید، فلیکس هنوز میتونست چانی رو که براش دست تکون میده از پشت پنجرههای کافه ببینه. دستش رو در جواب برای کریس تکون داد و خندهی کوچیکی کرد.
بالاخره کافه دیگه خسته کننده نبود.
•~•~•~•~•~•~•~•~•~
هاااای
خوبین؟ از رد لایتز چه خبر؟ :)
بوک از این به بعد ۳شنبهها آپ میشه ^-^
و اینکه اگه دوست داشتین یه سری هم به بوک مینسونگی که پابلیش کردم "شرط بندی" بزنین ؛)
YOU ARE READING
☕کافه لاته | چانلیکس☕
Fanfiction[کار ترجمه] ☆• کریس از قهوه متنفره. یعنی اصلا جزو نوشیدنیها حسابش نمیکنه. ولی وقتی جیسونگ به زور اون رو به سمت یه کافهی کوچیک کشید، عاشق لاته شد. و همینطور عاشق باریستای ککمکیای که اونارو درست میکرد. +اطلاعات: به شدت فلاف/بدون اسمات/روزمره بدون...