Part¹²

474 133 23
                                    

"فکر کنم دیگه از دست رفتی." جیسونگ با خنده گفت.

"خودم می‌دونم."

بعد از ظهر بود و چند ساعتی از وقتی که چان هودیش رو به فلیکس داده بود، می‌گذشت. چان و جیسونگ توی پیاده رو راه میرفتن و حرف می‌زدن تا وقتی که به تابلوی کافه‌ی موردعلاقه‌ی چان رسیدن. به محض ورود به کافه، با پسر نرم و چلوندنی‌ای که براشون با دستایی که زیر آستین‌های هودی غیب شده بودن دست تکون میداد، مواجه شدن.

چان صورتش رو پشت دستاش قایم کرد و پیشونیش رو به شونه‌ی جیسونگ چسبوند.

"خیلی کیوته الان میمیرم."

چیسونگ چشماشو توی حدقه چرخوند و چان رو از خودش دور کرد.

"میرم مبل رو برای خودمون بگیرم. حال ندارم وایسم لاس زدنتو نگاه کنم."

چان شونه‌ای بالا انداخت و با نیش باز به سمت فلیکس رفت.

"هنوز پوشیدیش؟" چان به هودیش که هنوز تن فلکیس بود اشاره کرد و پرسید.

"اوهوم!" فلیکس با لبخند بزرگی سر تکون داد. "در ضمن، فکر نکنم قرار باشه پسش بگیری. چون خیلی گرم و نرمه." با خنده‌ی ریزی ادامه داد.

چان با خنده‌ی فلیکس خندید و با انگشت اشاره‌اش به نوک دماغ پسر کک‌مکی ضربه‌ای زد.

"اشکالی نداره می‌تونی نگهش داری."

لبخند فلیکس بزرگتر شد ولی در مقابل ابروهای چان به هم گره خوردن. صورت فلیکس رو توی دستاش گرفت و با چشمایی که پر از نگرانی بودن، چکش کرد.

"ها؟" فلیکس با گیجی گفت.

"خوبی؟" چان انگشت شصتش رو روی گونه‌ی فلیکس کشید.

"من؟"

چان پوکر به باریستا نگاه کرد.

"نه، داشتم با جیسونگ حرف می‌زدم."

فلیکس مشتی به شونه‌ی روانشناس زد و غرغر کرد. "فقط من می‌تونم تیکه بندازم!"

"بابز*، چرا این شکلی شدی؟ دیشب درست حسابی نخوابیدی؟"

فلیکس پلکی زد.

"چی؟"

"یاه! کری؟"

باریستا با کشیده شدن گوشش توسط پسر بزرگتر، هیسی کشید و سرش رو به دو طرف تکون داد.

"فقط عادت ندارم کسی ازم بپرسه درست حسابی خوابیدم یا نه."

چان اخم کرد. "خوابیدی یا نه؟"

فلیکس با خجالت سرش رو به نشانه ی نه تکون داد. "داشتم درس میخوندم."

"حدس میزنم چیزی هم نخورده باشی؟"

"ها ها..."

"لیکس،" چان آهی از روی کلافگی کشید. "باید بیشتر مراقب خودت باشی."

"می‌دونم، می‌دونم چانی‌. فقط یه روز بود-"

"تو یه روز کامل هیچی نخوردی؟" چشمای چان درشت شدن و وسط حرف پسر کوچیکتر پرید‌.

"شـ- شاید..."

"لیکس-"

"میدونم چی میخوای بگی. ولی اگه درس نخونم نمی‌تونم امتحانمو خوب بدم‌!"

"اگه خواب کافی نداشته باشی و به اندازه غذا نخوری هم امتحاناتو خوب نمیدی."

چان نگاه تیزی به فلیکس انداخت.

"پس بهم قول بده از خودت مراقبت میکنی؟"

برای فلیکس، این یه حس جدید بود. حتی مادرش هم اینقدر نگرانش نبود؛ پس چرا چان اینقدر بهش اهمیت می‌داد؟

"هی!"

"هاه؟ چی- اوه آره آره، حتما. قول میدم."

فلیکس داشت توجه زیادی دریافت می‌کرد و این باعث شد که یهو خجالت بکشه و دیگه نتونه مستقیما به چشمای چان نگاه کنه. لبخندی روی لب‌های چان نشست و اخمش به همون سرعتی که شکل گرفته بود، محو شد.

"خوبه. صورتت داره لاغر میشه، بیشتر غذا بخور."

"مگه لاغر شدن خوب نیست؟" فلیکس نیشخندی زد.

"نهههه، من عاشق لپای بیبی کوچولومم." چان اگیو رفت و شروع به گذاشتن بوسه‌های کوچیک روی صورت فلیکس کرد.

"الان با صدای بچگونه حرف زدی؟" فلیکس با ناباوری پرسید.

"شاید."

فلیکس خنده‌ای کرد و چان رو آروم هل داد تا کمی ازش دور بشه.

"برو بشین. الان نوشیدنی‌هاتون رو میارم."

"اوکی~~"

"داری مثل احمقا لبخند میزنی." جیسونگ رو به چان که داشت به سمتش میومد گفت و با شیطنت ابرویی بالا انداخت.

"با دهن بسته قشنگ‌تری هان."

دوتاشون شروع به حرف زدن کردن تا وقتی که باریستای کک مکی با نوشیدنی‌هاشون به سمت میزشون اومد.

"ممنون لیکس."

چان نمی‌دونست که چرا فلیکس با یه لبخند بزرگ ازشون دور شد. تقریبا یک ماهی می‌شد که اون کافه پاتوق جیسونگ و چان شده بود ولی این بار لبخند فلیکس به طور غیرطبیعی‌ای درخشان بود.

"پس شما دوتا کاپل نیستین، ولی به نظرت طبیعیه که ببوسیش؟"

"قبلا دربارش حرف زدیم جیسونگ، این فقط روی گونه‌اس."

"مگه جاش مهمه؟ زدین کل سیستم روابط رو پاره پوره کردین! و این فکت که اون با این کار مشکلی نداره-"
جیسونگ با دیدن چانی که با دهن باز به فنجونش زل زده، سکوت کرد.

" اصلا به حرفم گوش نمیدی، نه؟"
جیسونگ با بی‌حسی و صورت پوکر گلایه کرد.

چان هنوز چشماش روی کافئین قهوه‌ای کمرنگ جلوش فیکس بود؛ چون فلیکس جای فوم گل مانند لیوان چان رو با سه تا قلب کوچیک سفید عوض کرده بود.

~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
(*بابز: بیبی)

کافه لاته رو هرچقدر تونستم کند کند تا قبل از کنکور آپ میکنم که آه و نالتون پشت سرم نباشه و دعای خیر کنین برام😂♡

☕کافه لاته | چانلیکس☕Where stories live. Discover now