𝒫𝒶𝓇𝓉 1

1.4K 222 44
                                    

کوک همینطور که با عجله پشت میزش قرار میگرفت رو به همکار و صمیمی ترین دوسش کرد و اطلاعاتی از کاری که باید انجام میداد گرفت ..
ک : عایششششش نامجوننننننننن اون پیرینتای حسابو فرستادی واسه هیونجین؟
نامجون سرش و خاروند و گفت: اوعووو نه به کل فراموش کردم ..
کوک عوفی کشید و گفت : زود باششش .. منتظره
نامجون که حالا متوجه فراموش کاریش شده بود با عجله سمت کامپیوترش رفت و جواب مرد رو داد ..
نامجپن با صدای آرومی گفت : اوکی تا ده دیقه دیگه آمادس ..

کوک لب تابش رو باز کرد تا کارهاشو انجام بده ک صدای زنگ گوشیش رو شنید
دستش رو دراز کرد و گوشی رو از روی میز برداشت و گفت: بله؟
با صدای دادی که اومد گوشی از گوشش فاصله داد
هیونجین اون طرف خط با صدایی که شبیه به فریاد بود شروع به حرف زدن کرد : معلوم هست اون پیرینتای لعنتیتون چیشد؟ ۲ ساعته منه بیچاره این پایین وایستادم منتظر خبر شما .. پاهام فلج شد .. کمرم شکست .‌. ستون فقراتم تغییر شکل داد .. عایشششش حرص خوردم الان جوشم میزنم .. کوک به نامجون بگو با خاموش کردن گوشیش جرم خودشو سنگین تر کرد .. بیام بالا حاملش میک...
کوک که سعی در پنهان کردن خندش داشت حرف هیونجین رو قطع کرد : اوکی اوکی نفس بگیر تا نمردی .. کارا زیادن فراموش کرده بودیم پیرینتا رو آماده کنیم .. تا ده دیقه ی دیگه برات میفرستمشون .‌.
کوک گوشی رو قطع کرد و صدای هیونجینو که دوباره شروع به تهدید کردن کرده بود نادیده گرفت ..
گوشیش که تو دستش مونده بود روی میز انداخت و سرشو روی دستاش گذاشت
سعی کرد با کمی سکوت تمرکز کنه که البته این سکوت بیشتر از ۵ ثانیه دوام نیاورد و با صدای نامجون شکسته شد : انقدر حرص نخور پیرمرد .. میمیریا
کوک سر بلند کرد و خیره به نامجونی که با دقت در حال انجام کارش بود جوابشو داد : تو الان نگران خودت باش که هیونجین گفت قراره مامان بچش کنت ..
و بی اختیار خندید
کوک گوشیش رو برداشت و برا اینکه از دست وسایلایی ک نامجون سمتش پرت میکرد در امان بمونه از جاش بلند شد و با سرعت از اتاق خارج شد تا پیش هوسوک پناه ببره
دو تقه به در زد تا حضور خودشو اعلام کنه و با گرفتن دستگیره در بلافاصله وارد اتاق شد
به اطراف نگاه کرد و هوسوک رو دید که روی مبل توی اتاق درارز کشیده و سرگرم گوشیش بود
رفت سمتش و محکم زد تو سرش و گفت : تو مگه کار نداری اینجا لم دادی؟
هوسوک درحالی که با اخم سرش رو میمالید روی مبل نشست و گفت : چتههه اروم بابا
کوک دوباره محکم زد ب بازوش و گفت : پاشو ب کارات برس نیومدی که خونه خاله واسه خودت لم دادی ما داریم کار میکنیم که تو اینجا لم بدی و با گوشیت بازی کنی؟
هوسوک با همون اخم از رو مبل بلند شد و نشست پشت میزش و گفت: خب بله بفرمائید جناب رئیس ..
کوک که تا الان با چشماش کارهای هوسوک رو زیر نظر گرفته بود ، با چند قدم خودشو به هوسوک رسوند و روی میز نشست
هوسوک دست برد و خودکارش رو برداشت و همونطور که چیزی یادداشت میکرد رو به جونگ کوک گفت : اقای‌ رئیس شما با ۵ سال سابقه کار هنوز نمیدونید نباید روی میز بشینید ؟
جونگ کوک هم همونطور جوابش رو داد : آقای محترم شما به عنوان یکی از شرکای شرکت هنوز نمیدونید زمان کار نباید با گوشی بازی کرد ؟
هوسوک با کلافگی‌ خودکارو روی میز کوبید و گفت : جئون جونگ کوک بهتره همین الان دلیل اینجا اومدنتو بگی‌ تا اون روی هوسوکو نشونت ندادم ..
کوک که میدونست عصبانیت هوسوک اصلا چیز‌ جالبی نیست از میز پایین اومد و با برداشتن شکلاتی از اتاق خارج شد تا پیرینت ها رو از نامجون بگیره و تحویل هیونجین بده

~~~~|~~||

تهیونگ درحالی که داشت دنبال جیمین میدویید بطری ابی رو سمتش پرت کرد و گفت : جیمیننننن وایسااا کاریت ندارمم
جیمین دویید و پشت مبل قایم شد و با خنده گفت : یااا تهیونگ حالا که چیزی نشده ی بازی بود دیگه
تهیونگ که خسته شده بود روی زمین نشستن و با اخم به جیمین نگاه کرد و گفت : واقعا میگی چیزی نشده..؟؟ اون بازی خیلی مهم بوددددد اخه من موندم وقتی گند میزنی چرا بازی میکنی
جیمین زبونشو برای تهیونگ در اورد و روی مبل وایساد و گفت : دلتم بخواد داری با پارک جیمین اعظم بازی میکنی ..
همون موقع جین از اتاق خارج شد و شروع به غرغر کرد : یاااا یااااا یااااااااا چه خبرتونهههههه .. چرا ما تو این خونه از دست شما نمیتونم یه دیقه خواب راحت داشته باشیممممم ..
و بقیه حرفشو یا فریاد ادامه داد : جیمینننننننننننننننننننن بیا پایین از روی مبللللللل .. همین دیروز اون یکی مبلو دادیم تعمیر میخوای این یکیرم بشکنی؟
جیمین خندید و روی مبل نشست با دست به تهیونگ اشاره کرد و گفت : جیننن چرا به من میگی به اون بگو که افتاده دنبالم هرچی دستش میاد پرت میکنههههه
جین که تازه متوجه شلوغ بودن خونه شده بود جیغ بلندی زد : کیمممم تهیونگگگگگگگ میکشمتتتتتتتتتت
تهیونگ برا اینکه از دست جین در امان بمونه از جاش بلند شد و گوشیش رو برداشت و از خونه خارج شد

~~~~~~~

خب اینک پارت اول ^-^

After PartyWhere stories live. Discover now