𝓟𝓪𝓻𝓽 7

645 140 15
                                    

خب....کنار گذاشتن گشادی و اپ کردن🤝🚶🏻‍♀️

~~~~~~~~~~~~~

تهیونگ روی صندلی ولو شده بود
کوک هم بیرون تو ماشین منتظر تهیونگ بود
فلیکس دست تهیونگ رو گرفته بود میکشید و با داد میگفت : گشادیتو جمع کن بروووو زیر ماشین بیچاره علف سبز شد
تهیونگ دادی زد و گفت : نمیخوامممممم مگه زورهههههه
فلیکس محکم زد تو سرش و گفت : ارههههه زورهههه
ته دستش رو روی سرش گذاشت و بلند شد و گوشیش رو برداشت و رفت بیرون همینطور ک میرفت زیر زیر غر میزد
رسید ب ماشین کوک و درش رو باز کرد و نشست توش
کوک نگاش کرد و لبخند زد و گفت : چه عجب اومدی

تهیونگ دست ب سینه نشست و گفت : میخوای برم ؟
کوک خندید و گفت : نینی ته ته
ته با عصبانیت گفت: یااااا من یه مرد بزرگم
کوک نگاهش کرد و گفت: پس چرا اینجوری لپات و باد کردی

به لپش ضربه زد و ماشین روشن کرد
هوای یکم خنک شده و ته خوشش میومد تو این هوا قدم بزنه
وارد پاساژ شدن جایی که ساعت فروشی توجه هر دو رو جلب کرد

کوک کنار ته وایساد و گفت: اون مشکیه قشنگه
ته یکی دیگه رو نشون داد و گفت: نه اون که بندش نقره ای بهتره

همون لحظه مردی کنار ته وایساد کسی که داشت با یه دختر دیگه ساعت ها رو نگاه میکرد
کوک دستش و رو بازو های ته گذاشت و اون و بیشتر به خودش چسبوند

ته لبخندی زد و گفت: بریم یه مغازه دیگه
وقتی داشتم راه میرفتن مردی توجه ته رو جلب کرد
تیشرت تنگی داشت و شلوار جینش رنگ جالبی داشت
وقتی که برای بستن بند کفشش خم شد عضلات دست و کمرش کاملا معلوم شد

جونگ کوک چونه ته رو گرفت و صورتش و به سمت خودش چرخوند و گفت: کجا رو نگاه می‌کنی

ته خودش به اون راه زد و گفت: هیچی اون مغازه جنس هاش باحاله فقط

کوک هومی کرد و گفت: به نظرم اون مغازه هه جنسای بهتری داره

ته رو به سمت مغازه ای چرخوند که یه فروشنده خوش هیکل زن داشت کسی که لباس تنگ و دامن کوتاهی داشت
ته اخم کرد و گفت: باور کنم زنه رو دید نمیزدی ؟

کوک ابرو بالا انداخت و گفت: منم نمیتونم باور کنم تو اون پسره رو دید نمیزدی تهیونگی اما مشکلی نیست چون کاری میکنم که بعد دیدن تن من با نگاه کردن به هر مردی یاد من بیوفتی

ته لبش و گزید و گفت: جونگ کوک ..... چرا یکم حواست نیست ما بین مردم وایسادیم صدامون و میشنون
کوک دست رو شونش گذاشت و گفت: من که مشکل ندارم تهیونگی تو داری؟

ته هلش داد و گفت: میرم اون طرف و نگاه کنم
ته جلوی یکی از لباس فروشی های بزرگ پاساژ وایساده بود به لباس ها نگاه میکرد
دوست داشت خرید کنه ولی خیلی قیمتاش زیاد بود

کوک رفت پشت ته و ‌وایساد تا ببینه ب چی نگاه میکنه
سرشو برد نزدیک گوش ته و گفت : خوشت اومده ازشون
ته نگاهی ب کوک کرد و گفت :ام..بیا بریم ی جا دیگه رو ببینیم

کوک دست ته رو گرفت کشیدش تو مغازه
کسی ک اونجا بود اومد سمت کوک و جلوش خم شد و گفت : خوش اومدین اقای جئون
ته با تعجب بهشون نگاه کرد

کوک لبخندی زد و رو ب ته گفت : برو هرچی میخوای بردار بذار روی میز
ته ب کوک نگاه کرد و گفت : اخه.....
کوک نذاشت حرف بزنه وسط حرفش پرید : این پاساژ مال منه هرچی بخواب میتونی برداری

ته با لبخند رفت و چندتا هودی ک چشش گرفته بود رو برداشت و گذاشت روی میز
کوک به هودی ها نگاه کرد و گف : همین
ته سرشو به نشونه ی اره تکون داد

کوک برگشت سمت لباسا و هرچی که به نظرش به تهیونگ میومد رو برداشت و گذاشت رو میز و رو به فروشنده گفت : اینارو بسته بندی کنید و بفرستین جلو خونم

فروشنده دوباره خم شد و گفت : چشم الان امادشون میکنم
کوک خوبه ای گفت و دست تهیونگ متعجب رو گرفت و برد بیرون مغازه

ته به کافه ای ک وسط پاساژ بود نگاه کرد
استین کوک رو گرفت و مظلوم نگاش کرد و گفت : کوک...میشه بریم تو کافهه
کوک ک نمیتونست به قیافه مظلومش نه بگه باشه ای گفت و رفتن تو کافه

وقتی خواستن سفارش مرد جوانی جلو اومد و کوک چشم غره ای به ته داد که ته رو گیج کرد سفارش یکم خوراکی داد و مرد رفت
بعد چند ثانیه ته همینطور به مغازه ها خیره بود لبش و بین دندون هاش گرفت

كوک انگشتش و رو لباش گذاشت و ازادشون کرد با صدای آرومی گفت: نکن زخم شد

ته دستش و رو لبش کشید و بعد نوک انگشتش و نگاه کرد تا خونی ببینه اما وقتی چیزی ندید گفت: خون نیومده که

کوک خنده آرومی کرد و گفت: مگه حتما باید خون بیاد بچه

تهیونگ دوباره معترضانه گفت: من بچه نیستم مستر جئون
کوک ابرو بالا انداخت و گفت: خیلی خب یه امتحان میکنیم

ته متعجب شد اما ساکت موند تا ببینه کوک میخواد چی بگه

جونگ کوک به دو تا مغازه کنار هم اشاره کرد یکی کمربند. های قشنگی داشت و اون یکی پر عروسک بود

ته بدون اینکه به اون یکی مغازه نگاه کنه گفت: کیوووت اون خرگوش سفیده خیلی نازه اون زرافه هه رو ..... چرا من اینا رو زودتر ....

با شنیدن خنده زیر کوک اخم کرد و گفت: چرا میخندی

کوک لبخند جذابی زد و گفت: نینی ....
ته که فهمید گول نقشه کوک و خورده سرش و پایین انداخته و چیزی نگفت اما جونگ کوک دووم نیاورد
چونه پسر و گرفت و سرش و بالا آورد با لبخندی که رو لبش بود. گفت: ناراحت نشو ته ته کوچولو تو در هر صورت دوست داشتنی و کیوتی

After PartyHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin