𝓟𝓪𝓻𝓽 17

339 75 8
                                    

کمه....ولی خو بعدی رو زودتر میذارم.....

~~~~~~~~

جونگ کوک مقابل ته وایساد و کلاه پسر و پایین تر کشید و گفت: ماسکت و به هیچ عنوان در نیار باشه ؟

ته سر تکون داد و گفت: باشه

کوک دستش و گرفت و با هم از بیمارستان خارج شدن
از حیاط نسبتا شلوغ با سرعت گذشتن تا به ماشینی که متتظرشون بود رسیدن

آژانسی که چند دقیقه پیش گرفته بودن بعد سوار شدنشون حرکت کرد و کوک هنوز دست ته رو محکم گرفته بود و دست دیگه اش و مشت کرده بود تا اگه راننده هم یکی از آدمای دشمنش از آب در اومد بتونه حسابش و برسه

اما بر خلاف تصورش بدون مشکل به خونه ای که بقیه بچه ها تو نبودشون خریده بودن رسیدن

خونه بزرگی که انتهای یه کوچه خلوت بود
جونگ کوک به ته کمک کرد تا پیاده شه دور و برش و نگاه کرد و رنگ خونه رو زد و در براشون باز شد
از حیاط خونه گذشتن و به در اصلی رسیدن قبل از اینکه در و باز کنن صداهایی شنیدن

_ فلیکسسسسسسسس میکشمت برگرد اینجا ، اون اسنک منههه‍ههههههههه

+ یه لحظه ساکت شید دارم با تلفن حرف میزنمممممممممممم

# هیونگگگگگگگگگگگگ کیف من کجااااااااااس

جونگ کوک دستگیره رو چرخوند و با صحنه عجیبی مواجه شد

هیونجین بسته اسنک و از دست فلیکس کشید و کل خوراکیش رو زمین ریخت

جیمین طرف دیگه خونه تو دیوار عین یه بچه جمع شده بود و داشت با تلفن حرف میزد

فریاد های هوسوک که داشت دنبال وسایلش میگشت از طبقه بالایی میومد و داشت با جین حرف میزد: جینی هیوووووونگ اینجا نیست وسایلم

یونگی هندزفری و در آورد و گفت: یو فاکینگ جانگ هوسوک وسایلت هنوز تو ماشینههههههههههه

هوسوک با عجله از پله ها پایین دوید و گفت: یااااااااااا چرا زودتر نگفتی تو .....

نامجون حرفش و قطع کرد و گفت: میخوام ناهار بگیرم چی می‌خورید

جین از دستشویی خارج شد و گفت: بچه ها جونگ کوک و تهیونگ کجان ؟ قرار بود برسن

جانگ کوک و ته که تا الان ساکت بودن در و پشت سرشون بستن و صداش توجه به رو جلب کرد

جیمین سریع تلفن و قطع کرد و به سمت ته اومد: تهیونگیییییییییی بیا بریم استراحت کن

تهیونگ و تو ثانیه ای کشید و برد
جونگ کوک که به جای خالی ته نگاه کرد و گفت: چیشد؟
یونگی هندزفری و گذاشت و گفت: شوهرت و برد

جیمین ته رو روی مبل نشوند و گفت: چیزی میخوری برات بیارم؟
هوسوک چشم چرخوند و گفت: چیزی تو یخچال نداریم

جیمین چشم غره رفت و گفت: میرم براش میخرم
هوسوک با حسادت گفت: شوهرش براش میخره

یونگی اضافه کرد: شوهرش خودش زخمی درگیریه نمیتونه بره بیرون
جونگ کوک آهی کشید و گفت: بچه ها میشه یکی یه لیوان آب بده ؟
فلیکس سر تکون داد و رفت و دوباره هر کسی مشغول کارش شد

After PartyWhere stories live. Discover now