EIGHT

265 99 8
                                    

ییبو صورت مضطرب ژان رو دید و گفت" بیخیال ژان، لباس پوشیدن تن دخترت واقعا کار سختی نیست"

ییبو شیشه شیر جونیو رو تو مایکروویو گذاشت.
ژان درحالی که شقیقه هاشو ماساژ میداد گفت"بیا فقط بگیم...امروز خیلی سرحال نیستم،هوم؟"

" ژان قرار نیست کار سختی انجام بدی،یه لباس پوشیدن ساده است.فکر کنم دیشب لباسشو حاضر کردی.دندونشم که مسواک زده.منم براش غلات صبحونه حاضر میکنم" و بعد از به صدا در اومدن دینگ مایکروویو شیشه رو در آورد و رو به همسرش گفت" دستتو بیار جلو " ییبو شیشه شیر رو جلو آورد و بعد از چکوندن چند قطره شیر روی ساعد دست ژان به صورتش نگاه کرد و منتظر جواب موند.

" فکر کنم به اندازه ی کافی گرم باشه" ژان ناخودآگاه جواب داد.خودش هم هیچ ایده ای در مورد اینکه چطور همچین جوابی داده نداشت.

همینطور که ژان داشت فکر میکرد،ییبو تو یه حرکت خم شد و قطره شیر روی ساعد ژان رو لیسید و همون لحظه بود که ژان به خودش اومد.

ییبو شیشه شیر رو تو دهن کوچولوی جونیور گذاشت.جونیور به زحمت با دستهاش شیشه شیر رو نگه داشت و با ولع مشغول مکیدنش شد.

"این بچه چند وقتشه؟"

ییبو ابروهاشو تو هم کشید اما جواب داد " هفت ماهه" ییبو با دستشش انتهای شیشه شیر رو نگه داشت تا به جونیور زحمت بیشتری نده.

لینگ شی نا امید از بی توجهیِ ژان دستش رو کشید"پاپا زود باش دیگه، باید زودتر حاضر شم و برم خونه ی مامان بزرگ"

ژان با صورت جمع شده و کمی عصبانی رو به همسرش گفت" ییبو دارم جدی میگم،مطمئن نیستم از عهده اش بربیام"

ییبو همچنان که به جونیور غذا میداد با لحن تقریبا جدی گفت"یه طوری حرف میزنی که انگار این بچه یه ظرفه و تو هم قراره موقع شستن بشکنیش! فقط قراره بهش کمک کنی تا لباسشو مرتب بپوشه"

"ییبو،من اصلا تجربشو ندارم! امروز صبح از خواب بیدار شدم و میبینم که اینجام"

"عزیز دلم،قصد نداری که بازم جوک صبحگاهی بگی؟"

ژان سرشو با جدیت به چپ و راست تکون داد " نه ییبو،شوخی نمیکنم!"

لینگ شی یه بار دیگه دست ژان رو کشید " زود باش پاپا"

"ژان فقط برو و لباس بچه رو بپوش.باید زودتر ببرمش خونه ی مادرم.بعدش هم برم سرکار!وقتی برام نمونده"

ژان با نامیدی از لحن محکم همسرش آه کشید،هنوز هم گیج و سردرگم بود.به صورت لینگ شی نگاه کرد. اون واقعا شبیه به خودش بود.دست لینگ شی  رو گرفت " سعیمو میکنم" و بعد راهی اتاق خواب دخترش شد.

وقتی وارد اتاق اون وروجک شد ایستاد و لحظه ای نگاهشو از این سر تا اون سر اتاق چرخوند.ستاره های بنفش و صورتی دیوار اتاق رو پوشونده بود و یه تخت کوچولو که دست کمی از تخت پرنسس ها نداشت وسط اتاق بود.

𝐇𝐢𝐬 '𝐖𝐇𝐀𝐓 𝐈𝐅' 𝐂𝐡𝐫𝐢𝐬𝐭𝐦𝐚𝐬 𝐖𝐢𝐬𝐡Where stories live. Discover now