ژان، جونیور رو توی چرخ دستی فروشگاه گذاشت.با یک دست چرخ رو به جلو می روند و دست دیگه اش تو دست لینگ شی بود.لیست خرید از پیش نوشته شده که با توجه به دست خطش می تونست بفهمه که کار خودشه رو نگاه کرد.هرچند خودش هیچی از نوشتن این لیست به خاطر نمیاورد پس تصمیم گرفت حاشیه رو بذاره کنار و به انجام عملیاتی که با وجود بچه ها ناممکن به نظر می رسید بپردازه.
به نظر می رسید این خرید قدر یه عمر طول کشیده اما بالاخره موفق شد با وجود دو تا بچه تمام اقلامی که توی لیست نوشته شده بود رو خریداری کنه.همون لحظه که ژان در حال وارسی خرید ها بود لینگ شی انتهای ژاکتش رو کشید.
لینگ شی با لبخند درخشانی روی صورتش پرسید." پاپا،امروز میریم خونه ی مامان بزرگ؟"
" عزیزکم،کدوم مامان بزرگ؟" ژان در حالی که محتویات داخل چرخ دستی رو روی پیشخوان صندوقدار خالی میکرد پرسید.
لینگ شی وقتی کاهو رو به ژان داد گفت " مامانِ ددی "
" اوه، خب مامان بزرگ کجا زندگی میکنه؟"
لینگ شی لب هاشو برگردوند و شونه هاشو بالا انداخت و ژان فهمید که اون نمیدونه.
ژان بعد از پرداخت صورتحساب آهی کشید و با نایلون های پر از خرید به همراه بچه ها به سمت ماشین شاسی بلند رفت.بعد از نشوندن لینگ شی و جونیور تو ماشین و بستن کمربندشون، چرخ دستی فروشگاهو برگردوند و با عجله سمت ماشین برگشت و پشت فرمون نشست.
لینگ شی حرفشو تکرار کرد" پاپا داریم میریم خونه ی مامان بزرگ؟"
داشت به حرف لینگ شی فکر میکرد " عزیزم چطوره اول اینهمه خریدو ببریم خونه؟ بعدش ...تصمیم میگیریم که بریم خونه ی مادر بزرگ یا نه"
لینگ شی که تقریبا قانع شده بود به پنجره نگاه کرد و گفت" باشه پاپا"
ژان به رانندگی ادامه داد تا وقتی که لینگ شی و جونیور به خواب رفتن.وقتی وارد پارکینگ شد،بچه ها رو به آرومی به داخل خونه برد و بعدش سراغ نایلون های خرید رفت.ژان متوجه چراغ چشمک زن پیغامگیر شد و روشنش کرد.
صدای گرم ییبو پخش شد " سلام عزیزم...یادم رفت موقع رفتن بهت بگم.مامانم امروز منتظر شماست.ازونجایی که هیچوقت آدرس تو ذهنت نمیمونه دوباره آدرس رو برات میفرستم"
و بعد پشت خط خندید و ادامه داد " بگذریم، بعدا میبینمت، دوستت دارم" و بعد صدای بوق ممتد پیغامگیر شنیده شد.
ژان با انگشت هاش روی کابینت ضربه زد.با خودش فکر کرد که چاره ای جز رفتن براش باقی نمونده پس با حوصله بچه ها رو به ماشین برگردوند و با آدرسی که همسرش براش فرستاد به مقصد خونه ی مادرشوهرش به راه افتاد.
YOU ARE READING
𝐇𝐢𝐬 '𝐖𝐇𝐀𝐓 𝐈𝐅' 𝐂𝐡𝐫𝐢𝐬𝐭𝐦𝐚𝐬 𝐖𝐢𝐬𝐡
Fanfiction─نام فیکشن: ࿐࿔🎄His 'WHAT IF' Christmas Wish🎄࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: رومنس، برشی از زندگی ─نویسنده: ONION_PEELER ─مترجم: Avy 🍓🌿 ─وضعیت: full ─شیائو ژان، روانشناس سخت کوشیه که تقریبا به هرچی که تو زندگیش می خواسته رسیده.هرچند وقتی دو هفته قبل از...