به خودم اومدم و متوجه شدم دوباره دارم به اون نگاه میکنم.
با دوستاش میخندید درحالی که من اینجا نشستم و اون رو طراحی میکنم.
هیچوقت به من نگاه نمیکنه. مگه کی هستم که بخواد به من نگاه کنه؟!
همون پسری که همیشه ردیف آخر میشینه
پسری که همیشه طراحی میکنه
هیچکس…!وقتی اون چهره خندون با اون لبخند درخشان رو میبینم نمیتونم جلوی لبخند زدنم رو بگیرم.
اون یه جعبه با رنگ های پاستیلی برای دنیای سیاه و تاریک منه.مینهو هیونگ درحالی که پشت سرم نشسته بود زمزمه کرد
-کی میخوای اعتراف کنی؟ ترم آخر تقریبا تموم شده.
+من اعتراف نمیکنم هیونگ
اون میتونه با هرکسی که میخواد باشه
هرکسی که بتونه خوشحالش کنه
هرکسی بجز من."بسیار خوب اینهم از کلاس امروز، لطفا پروژههاتون رو تا هفته آینده تکمیل کنید و منتظر مدارک فارغالتحصیلی باشید"
زمانی که دانشجو ها درحال ترک کردن کلاس بودن اقای کیم ادامه داد
"اقای هوانگ لطفا چند لحظه صبر کنید، کارتون دارم"
سر تکون دادم-تو کافه میبینمت
+باشه هیونگ، فعلا
آخرین نفر مینهو هیونگ از کلاس خارج شد.
به استاد نزدیک شدم
+بله استاد؟" هیونجین پروژه نهایی شما با بقیه دانشجو ها متفاوته، ازت میخوام گالری هنری راه اندازی کنی"
+چی؟!گالری؟ برای پروژه نهایی تا هفته آینده؟
+استاد نمیشه من هم مثل بقیه فقط یک نمونه کار تحویل بدم؟ فکر نکنم بتونم تا هفتهی بعد گالری آماده کنم.
"هوانگ تو بهترین دانشجوی رشته هنر هستی، مطمئنم از پس اینکار برمیایی. درضمن جلسه بعد کلاس من رو میتونی نیایی و به کار های گالری برسی"
به پایین نگاه کردم
+چشم استاد. متشکرمبه سمت کافه حرکت کردم
(هیی مواظب باش… )
یکی به من برخورد کرد و باعث شد یک قدم عقب برم ، اما اون روی زمین افتاده بود.
دستم رو به سمتش دراز کردم+متاسفم ندیدمتون
سرش رو بلند کرد و اون…خدای من از نزدیک واقعا زیباست. به خودم تشر زدم، به خودت بیا هوانگ هیونجین اینقدر ضایع نباشه.
پسر دستم رو گرفت و بلند شد
+من بازم متاسفم
_اوه نه مشکلی نیست، میتونی بری
روی پاشنه پا چرخیدم و متوجه دوستانش شدم که به من نگاه میکنن، سعی کردم نادیدشون بگیرم و به سمت خروجی حرکت کردم.
از دانشگاه خارج شدم و به سمت کافهای که با مینهو هیونگ پاره وقت کار میکنیم دویدممینهو- استاد چی گفت؟
با پوزخند عصبی گفتم
+گفت میخواد پروژه من با بقیه متفاوت باشه، ازم خواست گالری شخصی خودم رو برگزار کنم._پس این هفته چیکار میکنی؟ نمیتونی از کافه مرخصی بگیری.
+نمیدونم باید چیکار کنم
مینهو هیونگ با نیشخند گفت
_چرا از این فرصت برای اعتراف استفاده نمیکنی؟+هیونگ! بزار به کارم برسم، نمیخوام اخراج بشم
از اتاق کارکنان خارج شدیم و به مدیر کافه سلام دادیم.شیفت امروز از 3 بعد از ظهر تا 10 شب بود.
معمولا این ساعت بیشتر کلاسها تموم میشد و چون کافه به دانشگاه نزدیک بود اکثر مشتریهای کافه دانشجوها بودن .
(ساعت 9 شب-یک ساعت قبل از بستن کافه)
تعداد مشتریا نسبت به قبل کمتر شده بود و کسانی که توی این ساعت اینجا بودن یا درحال انجام پروژه و کارهاشون بودند یا اینکه سعی داشتن با خوردن نوشیدنی هاشون یه مدت زمان هرچند کوتاه رو در ارامش سپری کنن.
مینهو هیونگ گفته بود میتونه قسمت جلویی کافه و مشتریان رو مدیریت کنه. پس پد و قلم طراحی رو برداشتم و پشت پیشخوان نشستم.
سعی داشتم طراحی چیزهای متفاوتی رو امتحان کنم مثلا فضای داخلی کافه برای شروع میتونست گزینه خوبی باشه.
بعد از گذشت مدت کوتاهی از طراحی دست کشیدم این سوژه اونقدرا هم جذابیت نداشت. نه به اندازهی لی فلیکس.
باید سعی میکردم چیزهای دیگهای به غیر از چهره اون پسر طراحی کنم اما هیچچیز نمیتونست به اندازه کشیدن اون لذت بخش باشه. پس تصمیم گرفتن طراحی کامل نشده ای از فلیکس که امروز صبح شروع کرده بودم رو ادامه بدم.
درحالی که غرق کشیدن اون چهره زیبا شده بودم صدای زنگوله در رو شنیدم که خبر از ورود مشتری جدید میداد. تظاهر کردم صدایی نشنیدم و گذاشتم مینهو هیونگ بهشون رسیدگی کنه.
چند تقه به میز زده شد
احتمال میدادم هیونگ باشه پس بدون اینکه نگاه کنم پرسیدم
+هیونگ چی میخوای؟_میتونید بابلتی من رو آماده کنید؟
به کسی که مقابل پیشخوان ایستاده بود نگاه کردم. با دیدن لی فلیکس تقریبا بخاطر پریدن بزاق دهنم توی حلقم خفه شدم.
+بله… بله الان اماده میکنم.
پد طراحی رو روی پیشخوان گذاشتم و برای آماده کردن بابلتی به اتاقک انتهای کافه رفتم.
باید طبیعی رفتار کنم…_______________________
ممنون میشم با ووت و کامنتهاتون از این مینیفیکشن حمایت کنید^^
YOU ARE READING
My Gallery
RomanceCouple: hyunlix Genre: Romance - fluff - youth - school life _کی میخوای بهش اعتراف کنی؟ ترم آخر تقریبا تموم شده +من اعتراف نمیکنم هیونگ اون میتونه با هرکسی که میخواد باشه هرکسی که بتونه خوشحالش کنه هرکسی بجز من. یه چند شاتی ترجمه شده. امیدوارم دوستش...