^part.3^

930 229 28
                                    

فلیکس بعد از وارد کردن شماره گوشی رو به هیونجین داد و باقی بابل‌تی رو نوشید.

هیونجین درحالی که به قهوه‌ی بین دستانش نگاه می کرد پرسید

+ میخوای بری خونه؟

_اره. چطور مگه؟

هیوجین لبخند زد
+ برای پسر زیبایی مثل تو امنیت نداره که این وقت شب تنها بری خونه. میخوای باهات بیام؟

_ این خیلی سوییته هیونجین‌شی اما من کمربند مشکی تکواندو دارم.
و بعد از کامل کردن حرفش آروم خندید.

هیونجین اون لحظه واقعا خداروشکر میکرد که از پارک گذشته بودن و الان وارد کوچه تاریکی شده بودند که به غیر از نور ما هیچ روشنایی دیگه ای وجود نداشت وگرنه واقعا هیچ ایده‌ای نداشت چه طوری باید گونه‌ش که از خجالت قرمز شده بود رو مخفی می‌کرد.

_اما هیونجین‌شی میخوای همراه من بیای؟

هیونجین درحالی که با خجالت لبخند میزد سری تکون داد و قهوه‌اش رو نوشید.

چند دقیقه‌ای از وقتی که هر دو پسر در مسیر رسیدن به آپارتمان قدم می‌زدند گذشته بود که ناگهان پسر کوچکتر با به یاد آوردن چیزی به سمت هیونجین برگشت

_راستی تو آدرس من رو از کجا میدونی؟

+ منم توی همین آپارتمان، واحد1010 زندگی میکنم

_واقعا؟ این خیلی باحاله

در ادامه هردو پسر درباره هر موضوعی صحبت میکردن، به طوری که وقتی به واحد فلیکس رسیدن هیونجین تازه متوجه شد که قهوه‌ای که بین دستانش قرار گرفته کاملا یخ شده.

_پس یادت باشه، حتما بهم زنگ بزن

+حتما، هروقت کارها رو شروع کردم زنگ میزنم.

هیونجین بعد از گفتن شب بخیر و خداحافظی به واحد خودش رفت و تا زمانی که میخواست بخوابه به موضوعی برای گالری و البته لی فلیکس یا شاید بهتر بود بگه لی یونگ‌بوک فکر کرد.

*دو روز بعد*

در حالی که مشغول آماده کردن صبحانه بودم. چندین بار با مینهو هیونگ تماس گرفتم تا اینکه بالاخره جواب داد.

+هیونگ امروز وقت داری؟ می‌خوام دنبال جا برای گالری بگردم

_حتما میام. چان رو هم با خودم میارم

+مرسی هیونگ

زمانی که میخواستم تماس رو قطع کنم مینهو گفت
_میخوای بهش زنگ بزنی؟

معلومه منظور هیونگ به فلیکس بود. اون شب به محض رسیدن به خونه از هیجان زیاد تمام ماجرا رو براش تعریف کرده بودم.

+نمیدونم. شاید
تماس رو قطع کردم

بهش گفته بودم که حتما زنگ میزنم

به شماره فیلیکس نگاه کردم. بعد از کشیدن یک نفس عمیق تماس گرفتم
هنوز سومین بوق تموم نشده بود که جواب داد

_بالاخره زنگ زدی هیونگ

حتی صداش هم مثل یک اثر هنری بود به خصوص زمانی که میگفت "هیونگ" بدون شک چندین برابر دلنشین‌تر هم میشد.

+ امروز می خوام یه جا برای گالری پیدا کنم. فکر کردم شاید تو هم بخوای با ما بیای.

_حتما هیونگ من همین الان آماده میشم.

+منم باید آماده بشم. میام دنبالت.

_اوکی پس فعلا.

تماس رو قطع کرد.

بعد از تعویض لباس‌ها به طبقه اول رفتم و زنگ واحد 9090 رو زدم، با بازشدن در اولین چیزی که دیدن چشم های مورد علاقم بودن و بعد کک و مک های روی گونه‌اش، لب های صورتی، بافت اورسایز صورتی، شلوارک و کتونی های سفید.

اون با هر استایلی فوق‌العاده به نظر میرسه

_بریم هیونگ؟

+بریم.
جلوتر از فلیکس حرکت کردم.

وقتی از لابی خارج شدیم، متوجه ماشین چان هیونگ شدم درست مقابل ما پارک شده بود.
با دیدنشون لبخندی زدم و سوار شدیم.

مدتی می‌شد که حرکت کرده بودیم. چان هیونگ مثل همیشه یک پلی لیست از همه‌ سبک اهنگ انتخاب کرده بود و تا الان پخش اهنگ ها حتی برای لحظه‌ای متوقف نشده بود.

با پخش شدن آهنگ جدید درحالی که با لیریک زمزمه میکردم، ناخودآگاه به نیمرخ زیبای فلیکس خیره شدم.
این اهنگ باعث میشد به فلیکس فکر کنم.

_________________

اهنگی که توی این پارت بهش اشاره شد اهنگ an art gallery could never be as unique as you از mrld هستش.

ووت و کامنت رو فراموش نکنید^<^

My GalleryWhere stories live. Discover now