^part.8^

688 191 5
                                    

+ممنونم استاد
........

(روز فارغ‌التحصیلی)

مینهو و چان هیونگ برای تبریک اومده بودن و مدام درباره من صحبت میکردن اما من نمیتونستم روی صحبت هاشون تمرکز داشته باشم.

تمام مدت برگزاری مراسم به فلیکس نگاه می‌کردم.خو‌شحال به نظر میرسید.

بالاخره اسمم صدا زده شد و مدرک لیسانس رو دریافت کردم.
امسال هم گذشت.

برای آخرین بار به فلیکس نگاه کردم.
اون خوشحاله، من هم باید سعی کنم خوشحال باشم. باید به روال عادی زدگی خودم برگردم.

+چانی هیونگ لطفا اینو بهش بده. ممنون بابت همه‌چیز

_موفق باشی داداش کوچیکه

مینهو هیونگ رو هم بغل کردم

_بیخیال چرا من حس یه مامان رو دارم که پسرش رو بدرقه میکنه

خندیدم و به چشمهای خیس شده‌اش نگاه کردم

+شاید چون واقعا مامانمی

مینهو خندید و به ارومی مشتی به بازوی پسر زد

_مطمعنی نمیخوای فردا باهات به فرودگاه بیاییم؟

+نه هیونگ نگران نباش، تنهایی راحت ترم. الان هم زودتر میرم خونه، پرواز فردا صبحه.

----------------------------------------------------------
(فلیکس)

از رفتار هردومون عصبانی بودم. اون لعنتی وقتی داشت میرفت حتی خداحافظی هم نکرد.

سرم رو پایین انداختم و با گوشه لباسم ور رفتم، این مراسم شلوغ باعث میشد احساس خفگی کنم.

پد طراحی‌ای که ناگهان روی میز افتاد باعث شد سرم رو بلند کنم و با بنگ‌چان مواجه بشم

+هیونگ؟

_اون از من خواست این رو بهت بدم. میدونی که فردا پرواز داره درسته؟

اه کشیدم
+ممنون هیونگ

پد طراحی برداشتم و از دوستام خداحافظی کردم.
میخواستم هرچه سریع تر به خونه برگردم.
.
.
حالا توی خونه بودم و پد دقیقا روبه‌روی من گذاشته شده بود اما هنوز آمادگی دیدن چیزهایی که ممکن بود داخلش باشه رو ندا‌شتم.

شاید دوش آب سرد میتونست سرحالم بیاره.
.
.

درحالی که سعی می‌کردم با حوله موهام رو خشک کنم به طرف تخت رفتم، اما اتفاقی نگاهم به صفحه پد روی میز افتاد

نفس عمیقی کشیدم و پد رو برداشتم، روی تخت نشستم و روشنش کردم.

صفحه نمایش ساعت 1 رو نشون میداد، یاد حرف چان هیونگ افتادم. هیونجین برای ساعت 4 پرواز داشت.

دوباره نگاهم رو به پد دادم، اوه این برای فعال شدن نیاز به رمز داشت!.

_________________________

ووت و کامنت رو فراموش نکنید^<^

My GalleryWhere stories live. Discover now