شوکه بخاطر پرت شدنم، با حواس پرتی چرخیدم و با کسی برخورد کردم،.. برای عذرخواهی به سمتش برگشتم...
__________________________+ببخشید من متأسفم
+فل..یکس؟_هیونجینا!
برای چند لحظه متوقف شده بودم، توان حرف زدن یا حرکت دادن اجزای بدنم رو نداشتم.
به دست های ظریف فلیکس نگاه کردم که به آرومی کنار صورتم قاب شد._هیونجینا.. منم... منم دوستت دارم
وقتی به خودم اومدم که هردومون با چشم های خیس به هم نگاه میکردیم.
_دلم برات تنگ شده بود
+یونگبوکا..منم دلم برات تنگ شدهبود.
متقابلا دستم رو دوطرف صورتش قاب کردم.
هنوز همهچیز مثل یک رویا به نظر میرسید.
اینکه بعد از دوسال فلیکس رو ملاقات کردم، اعترافش، و اینکه حالا اینطوری روبه روی همدیگه ایستاده بودیم.دلم براش تنگ شده بود، خیلی زیاد، اونقدر که توانایی فکر کردن رو نداشتم.
برای همقد شدن با فلیکس رو زانوهام خم شدم، حالا صورتمون با فاصلهی کمی مقابل همدیگه قرار گرفته بود.نمیدونستم کار که میخوام انجام بدم درسته یا نه اما خودمو به جلو کشیدم و با ملایمت پسرک رو بوسیدم.
دست چپ هیونجین به ارومی از کنار صورتش سر خورد و پشت کمرش قرار گرفت.
فلیکس با خودش در جدال بود، برای همراهی با هیونجین شک داشت، اما نمیخواست دوباره پشیمون بشه و حسرتشرو بخوره پس سعی کرد بدون انجام دادن حرکت ناشیانهای در اون بوسه همراهی کنه.
دو پسر بعد گذشت زمان کوتاهی از هم جدا شدن.
شاید این بوسه کوتاه و ملایم اونقدرا هم خاص نبود اما باعث شده بود قلب اونها با سرعت بیشتری بتپه.
با اینکه بعد از بوسه هیچ صحبتی بین اونها ردبدل نشد اما هردو خیلی خوب درباره احساسات دیگری میدونستن.
حالا دو پسر دانشجوی کرهای در انتهای سالن نمایشگاه هنرهای لندن درحالی که با چشمهای خیس و لبخندی درخشان همدیگه رو در آغوش گرفته بودند برای مدتی از دنیای اطرافشون غافل شده بودند.
.
.
.• An art gallery could never be as unique as you•
عزیزم زیاد حرکت نکن
چون ممکنه چیزهایی که لمس کردی رو بشکنی
اما اجازه بده به تو بگم
زیاد دور نشو
و فقط از این اتاق هنری(گالری) لذت ببر
این بوم خالی
باعث شده اونا اشتباه متوجه بشن
من میخوام شما را در آن(بوم خالی) نقاشی کنم
اما من در اینکار خوب نیستم
چون میخوام بهت نگاه کنم
وقتی از هم جدا هستیم
چون تو فقط یک انسان نیستی
تو هنری
پس عزیزم، نترس عزیزم
چون حتی اگر همه جا را نگاه کنم
فقط رنگهای تو نظرم را جلب میکنند
و تو منظره مورد علاقه من هستی
برای دیدن
این راهی که تو میری
و هر کاری که انجام میدی
اون وقت من متوجه میشم
که دوستت دارم
تو به من گفتی همه جا رو نگاه کنم
اما من گفتم نه ، چون وقتی به تو نگاه می کنم
قلب من ذوب میشه
پس من پیشت میمونم، حتی وقتی که آشفته باشی
چون برای من مثل مواد مخدر هستی، کنارت هستم
بله ، من وسواس دارم
پس عزیزم، نترس عزیزم
چون حتی اگر همه جا را نگاه کنم
فقط رنگهای تو نظرم را جلب میکنند
و تو منظره مورد علاقه من هستی
برای دیدن
__________________________
آخرین پارت:)بعد از نوشتن آخرین کلمه از آخرین پارت حس عجیبی دارم..چندماه رو با ترجمه کردن 'گالری من' گذروندم. شاید به این دلیل که اولین کار من بود در واتپد اپ میشد حس متفاوتی نسبت بهش داشتم، یجورایی اوایل برای پابلیش کردنش تردید داشتم و تا حدودی نگران بودم.
این مینی فیکشن داستان سادهای داشت اما به شدت به دلم نشست و برام دوستداشتنی بود. امیدوارم ریدر هایی که تا اینجا با 'گالری من' همراه بودن هم از این داستان راضی بوده باشن.از همگی برای حمایت از این فیکشن متشکرم')
درپایان خوشحال میشم که بعد از خوندن این فیک حستون رو با من به اشتراک بزارید:>
*بغل کردنتون
پایان: 19:04_2021/11/30
YOU ARE READING
My Gallery
RomanceCouple: hyunlix Genre: Romance - fluff - youth - school life _کی میخوای بهش اعتراف کنی؟ ترم آخر تقریبا تموم شده +من اعتراف نمیکنم هیونگ اون میتونه با هرکسی که میخواد باشه هرکسی که بتونه خوشحالش کنه هرکسی بجز من. یه چند شاتی ترجمه شده. امیدوارم دوستش...