با ویپیان روشن ووت بدین.
اگه توی طول فف غلطاملایی دیدین حتما بهم بگین☂️
دیگهپارتای آخریم ولی جدیدا خیلی فلاپه یکم دیگه باهاش بسازین زود تموم میشه🥺
کامنتم زیاد بدین ذوق کنم یکم😃«اینجا بجز دوری تو، چیزی به من نزدیک نیست!»
•روزبهبمانی•
پلکهای آزردهاش میان سرما و تاریکی شب بهآرامی ازهم جدا شدند و تکههای ترکخورده قلب لرزانش با وضعیتی که در آن قرار گرفته بود ازهم فرو پاشید.
بدن سفید و برهنهاش تنها مهتابی اتاق تاریک بود و زنجیرهای زنگزده مچپاها و دستانشرا زندانی کردهبودند.
دستان سفیدش را با نفرت جلوی چشمانش گرفت و به لاوبایتهایی که پوستش را تزئینکردهبود نگاه کرد.
هنوزهم نمیتوانست موقعیتش را درک کند، نمیتوانست تمام بلاهایی که سرش آمدهرا هضم کند.
میترسید.
با نفرت مچ دستش را سمتدهانش برد و با تمام قوا لاوبایتی که روی مچش بود را گاز گرفت.
صدای نالهدردمند و فریاد خفهاش میان صدای کشیدهشدن زنجیرها روی زمین ناپدید شد.
باد ملایمی از سوی پنجره باز بدنش را بهلرز خفیفی درآورد و موهای بلند و نامرتبش را تکان داد.
زانوهایش را در آغوشش جمع کرد و با فشار بیشتر پوستش را گاز گرفت، نیاز داشت هرچه زودتر از این کابووس دردناک بیدار شود.
باورش نمیشد لیام با او چنین کاری کردهباشد.
دستش را از میان دندانهایش جدا کرد و با گازگرفتن لبش صدای گریههایش را خفه کرد.
ناخنهای کوتاهش را روی پوستش میکشید و نیاز داشت از نجاستی که به او دستداده خلاصی یابد.
کمیدورتر از اتاقی که زین در آن زجر میکشید لیام درگوشهدیوار نشسته بود و با لجبازی از شکستن بغضش جلوگیری میکرد.
دستانش را دور زانوهایش حلقهکرد و سرش را آرام و همراهبا تیکعصبی روی زانوهایش کوبید.
نفسش را در سینهاش حبس کرد و برای اینکه بغضش نشکند مدام بزاق دهانش را قورت میداد.
بهآرامی و با نفسهای عمیق سمت اتاق زین رفت و در را باز کرد.
توجه زینی که روی زمین سرد دراز کشیده بود به جیرجیر در جلب شد و بدون هیچحرکتی نیمنگاه کوتایی به لیام که وارد اتاق شد انداخت.
YOU ARE READING
𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕࿐
Fanfictionمن با چشمان خود شاهد نابودی نور بودم، دیدم که چگونه در اعماق تاریکی سقوط کرد اما کاری برای نجاتش نکردم. ⁂ایده از گیسندروم ☁︎𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 ➪𝒔𝒉𝒐𝒓𝒕𝑺𝒕𝒐𝒓𝒚 ➪𝒁𝒊𝒂𝒎 𝒎𝒂𝒚𝒏𝒆 𝒇𝒂𝒏𝒇𝒊𝒄 ✍︎𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕𝒆𝒅: 13.4.1400 ✌︎𝑬𝒏𝒅𝒆𝒅: 9.3.1401