𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝒆𝒊𝒈𝒉𝒕:

433 152 464
                                    

با وی‌پی‌ان روشن ووت بدین.
اگه توی طول فف غلط‌املایی دیدین حتما بهم بگین☂️
مرسی برای 1K ووت.

تتوهاشون و تو کاور نبینین😢عکس بدون تتو پیدا نکردم.
حرف‌های آخر پارتم کاملا بخونین مهمه.

شرط ووت: 80+

﹎﹎﹎﹎⊱warning⊰﹎﹎﹎﹎
٭-Smut-٭

همزمان با بسته شدن در چوبی پلک‌هایش را باز کرد و قطره‌اشکی از گوشه چشمش رها شد.

غلتی در تخت‌زد و پتو را روی اندام برهنه‌اش کشید.

تمام شب بیدار بود، با احساس بوسه‌ها و نوازش‌های لیام وجودش سرشار از آرامش میشد.

تمام سلول‌های بدنش از گرمای او تغذیه میکردند تا زمانی که لیام اورا رها کرد.

با نوک انگشت، اثر اشک را از روی گونه‌هایش پاک کرد و از پنجره به لیامی که دور و دورتر میشد چشم‌دوخت.

پلک‌هایش با تنبلی روی‌هم افتادند و ارواح تاریکی تمام وجودش را تسخیر کردند.

----------

" لیام."

با تمام توان فریاد کشید اما کوچک‌ترین صدایی از حنجره‌اش خارج نشد.

زانوهایش انرژی و توان خود را از دست دادند و روی زمین افتاد، لیام سوار اسبش شد و زین روی زمین برای جلب توجه‌او تلاش میکرد اما اثری نداشت.

انگار زمین دو دست در آورده و تمام زین را به خود میفشرد، از کوچک‌ترین حرکتی عاجز بود و مانند خزندگان روی زمین میخزید تا بلکه به‌لیام برسد.

به‌سختی لب‌های خشک و ترک‌خورده‌اش را ازهم جدا کرد.

با ته‌مانده‌ٔ نیرویی که داشت لیام را لب‌زد.

به نفس‌نفس افتاد، نام لیام بیش‌از حد سخت و سنگین بود یا زین عاجز شده؟

سرش در لحظه سنگین شد و صورتش با زمین برخورد کرد.

با درد باری دیگر صورتش را بالا برد اما زمین گِلی بود، آسمان قرمز و هیچ‌چیز دیگری جز زین روی زمین وجود نداشت.

محیط اطرافش کم‌کم سبز شد و مرداب لایورونا نظر زین را جلب کرد.

هدف مرداب چه بود؟
چه میخواست به زین نشان دهد؟

صدای نازک و کلفتی در گوش‌هایش پیچید، همزمان صدای یک‌کودک آمیخته در صدای یک‌مرد بزرگسال تمام وجودش را به‌لرزه در آورد:

" زین؟"

زین با وحشت سرش را چرخاند، از روی زمین بلند شد و با گیجی دور خود چرخید.

هیچ‌کس آن‌جا نبود اما مدام همان صدای ترسناک در سرش میچرخید.

چشمانش خیس از اشک شدند و از ترس فراموش کرده بود بغضش را رها کند.

𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕࿐Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin