𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝒔𝒊𝒙:

530 214 152
                                    

با وی‌پی‌ان روشن ووت بدین.
اگه توی طول فف غلط‌املایی دیدین حتما بهم بگین☂️

« بوسه‌ای از جنس مرگ، نگاهی از جنس هوس و لمسی از جنس درد در کنار قلبی تیره و تار، نامش را گذاشته‌اند عشق»

با وحشت چشمانش را باز کرد و خود را در رخت‌خواب دید.

پتوی قهوه‌ای و سنگین را کنار زد و دستی به سینه زخمی‌اش کشید اما با احساس نکردن زخمی چشمانش گرد شد و به سرعت به آن چشم دوخت.

اثری از زخم سینه‌اش نبود...تصور کرد تمام آن لحظات خواب بوده باشند، چهرهٔ لیسا که دو کودک و همسرش را به قتل رساند مدام جلوی چشمانش رژه میرفت.

هق‌هق‌ها و زمزمه‌های لیام هنوزهم در گوشش نجوا میدادند.

از روی رخت‌خوابش بلند شد و بعد از پوشیدن لباس‌هایش سمت خروجی رفت.

" خوب خوابیدی عزیزم "

با شنیدن صدای لیسا از پشت‌سرش فریاد خفه‌ای کشید و روی پاشنهٔ پا چرخید تا او را ببیند.

قدمی به عقب برداشت اما لیسا با ملایمت سمت او رفت و دستش را نوازش‌وار روی سینهٔ زین، دقیقا جای زخم دیشبش کشید.

بوسه‌ای روی سینه‌اش گذاشت و زین با ترس و صدای خفه‌ای نالید:

" من دی-دمت "

لیسا متوجه منظور زین نشد، اخم کمرنگی کرد و موهای پرکلاغی‌اش را نوازش کرد.

زین بیشتر از گذشته از او وحشت داشت، آرامش لیسا ترسناک بود.

آخرین باری که با او چنین با محبت برخورد کرد روز بعد با چاقویی به دنبال زین میدوید تا قلبش را در بیاورد و به گفته خود خوراک حیوانات کند.

لیسا از بعد از مرگ فرزندان و همسرش در خانه آن‌ها زندگی کرد و در خلوتشان هربار تلاش میکرد به زین آسیبی برساند.

" تو چی رو دیدی زین "

با حالت جنون‌وار به چشمان زین خیره شد، طلایی و شفاف بودند اما لیسا با تشخیص رگه‌های تیره و چشمانش نیشخندی زد.

" من دیدم تو رایان و کشتی، یه خنجر ک-ردی تو-ی قلبش و بچه‌هات و انداخ-تی توی مُ-اُر-د-داب "

زین بینهایت ترسیده بود، نمیتوانست جلوی لکنتش را بگیرد، نفسش سنگین شده بود و فشار انگشتان لیسا روی سینه‌اش درد گرفت.

صدای باز و بسته شدن در خانه به لیسا اجازهٔ حرف زدن نداد.

اشک در چشمانش حلقه زد و باعث شد با ورود جاناتان و آنجل خود را در آغوش برادرش رها کند.

صدای گریه‌های خفه‌اش به گوش زین رسید و باعث شد ضربان قلب زین بیشتر از قبل اوج بگیرد.

𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕࿐Onde histórias criam vida. Descubra agora