𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝒕𝒘𝒐:

630 289 508
                                    

با وی‌پی‌ان روشن ووت بدین.
دوست ندارم از الان بوکمو فلاپ کنین پس تا آپ بعدی سعی کنین 40تا ووت بدین ولی این شرط نیست درخواسته

روز بعد زین با درد زیادی در ناحیه کمر و باسنش از خواب پرید.

اول با لبخند و سپس با اخم به اطرافش خیره شد...هیچ اثری از لیام ندید، انگار آب شده و در زمین فرو رفته.

زمزمه‌های آرام لیام که مدام به او میگفت باید از این راز کوچک نگهداری کند در گوشش میچرخید.

باری دیگر با چشم دنبال لیام گشت اما نبود که نبود.

با صدای آرام و معصومی لب زد:

" لیوم؟ "

هیچ جوابی از جانب لیام دریافت نکرد، گمان کرد شاید همین اطراف باشد. نفس عمیقی کشید و کش و قوصی به بدنش داد:

" لی؟ "

بازهم پاسخی دریافت نکرد. به آرامی از روی زمین بلند شد، متوجه نشد چه زمان خوابش برده اما خوب به یاد دارد که بعد از اولین رابطه‌اش با لیام روی بازوی بزرگ و مردانه او به خواب رفت.

لبخند محوی روی لب‌هایش جا گرفت.
لیام در گوشش زمزمه‌های آرامی میکرد و بیشتر از هر چیز از زین میخواست رابطه‌اشان یک راز بماند.

با لبخند به مرداب خیره شده، از نظرش مرداب لایورونا یک پدیده عجیب بود.

همه میگفتند مرداب روی یک تپه قرار دارد، همیشه باید از تپه بالا می‌آمد تا به مرداب برسد اما هیچ‌گاه انتهای تپه را ندیده بود.

تپه بی‌نهایت سرسبز بود و به مرداب که نزدیک‌تر میشدی چمن‌هایش کم‌تر و سوخته‌تر به نظر میرسید، برخلاف زاویه دیدی که از تپه به مرداب میرسیدی و هیچ درختی به چشم نمیخورد، پشت آن مانند یک جنگل انبوه و وسیع بود:

" لیییییام "

پوف کلافه‌ای کشید و با لبخند به‌یاد آورد شب گذشته لیام با موهای نرمش بازی میکرد و با ماساژ دادن شکم و ران‌هایش را تلاش میکرد کمی از دردش کمتر کند.

منتظر ماند لیام بیاید...به زمین خیره شد و رنگ‌های گیاهان اطراف مرداب را با دقت نگاه کرد. زمانِ طولانی‌ای گذشت اما لیام نیامد.

با کلافگی به اطرافش خیره شد و روی زمین نشست.

اینبار با صدای بلندتری گفت:

" لیام! "

در سکوت کامل به صداها گوش سپرد تا صدای لیام را تشخیص دهد اما صدایی جز وزش ملایم باد که امواج آب را به آرامی هدایت میکرد نشنید.

صدای برخورد و حرکت برگ‌های درختان آن‌طرف مرداب، گوش‌هایش را پر کرد اما صدای آرامبخش لیام به گوشش نرسید.

با چشمانش جنگل پشت مرداب را نگاه میکرد اما با تمام وجود با سلول‌های بدنش دنبال لیام میگشت.

𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕࿐Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz