𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝒇𝒐𝒖𝒓:

520 241 313
                                    

با وی‌پی‌ان روشن ووت بدین.
اگه توی طول فف غلط‌املایی دیدین حتما بهم بگین☂️

با وحشت میدوید، شاخه‌های بلند درختان به پوست شیری‌اش برخورد میکردند اما آن درد کمترین اهمیتی نداشت زمانی که جانش در خطر بود.

سایه سیاه و ترسناک همچنان در حال تعقیبش بود.

با پیچیده شدن چیزی دور مچ پاهایش بلندترین فریاد عمرش را کشید اما هیچ‌صدایی به گوشش نرسید، چندبار دیگر تلاش کرد فریاد بزند اما صدایش قطع شده بود.

سایه‌سیاه خود را از روی او بالا کشید و درد به تک‌تک اندام‌هایش رخنه انداخت.

دعا کرد کاش میتوانست چشمانش را ببندد اما امکان‌پذیر نبود، انگار دو شئی نامرئی پلک‌هایش را باز نگه داشته بودند.

چهرهٔ سیاهی داشت و مشخص نبود چه‌شکلی است، موهای بلندی که تا روی کمر لاغر و استخوانی‌اش بود با پریشانی صورتش را قاب گرفته بودند، گونه‌هایش براق و احتمالا خیس بود.

چشمانش بر خلاف تمام اندام و چهره‌اش سفید و براق به‌نظر میرسید، حتی رگه‌های قرمز و خونی در آن قابل مشاهده بود.

نیشخند کریهی بر لبانش نقش گرفت و سرش را کمی کج کرد، زبانش را روی لب‌های تر‌ک‌خورده و سیاهش کشید.

با صدای آرام و زمزمه‌واری که مانند فریاد گوش‌های پسرک‌را کر کرد لب زد:

« به چشم‌هام نگاه کن و اجازه بده مرگ به تک‌تک سلول‌هات نفوذ کنه »

----------

با فریاد آرامی از خواب پرید و به اطرافش خیره شد.

هوا هنوز روشن بود، استرس داشت و بدنش خیس از عرق شده.

لب‌های خشکش کمی از هم باز شده‌بودند و با صدا نفس‌نفس میزد.

روی ساعد دستانش تکیه داد و به چهرهٔ غرق در خواب مایا خیره شد.

پتورا روی اندام برهنه و سفید دخترکی که معصومانه در خواب شیرین به سر میبرد کشید و خودش از روی تخت بلند شد.

آن درخت‌هایی که در خواب دید، درد فراوانی که داشت و مرداب، هرگز رویا و خیال نبودند.

دردی که در خواب احساس کرد هنوزهم مانند سوزن در استخوان‌های بدنش فرو میرفت و صدای آن هیولا در گوش‌هایش اکو میشد.

بی‌وقفه لباس‌هایش را از روی زمین برداشت و به سرعت آن‌ها را پوشید، باید هرچه سریع‌تر خود را به مرداب لایورونا میرساند تا مفهوم کابووسش را پیدا کند.

مرداب نامش را صدا میزد و لیام مطیعانه به فرمانش گوش میداد و سمت او میرفت.

----------

𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕࿐Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin