𝒔𝒕𝒐𝒓𝒚 𝒅𝒆𝒔𝒄𝒓𝒊𝒑𝒕𝒊𝒐𝒏:

682 251 52
                                    

این ایده کلی از چنل گی‌سندرومه و فقط چندتا خط آخر و خودم بهش اضاف کردم.

----------

«افسانه لایورونا»

این افسانه مکزیکی داستان دختری به اسم ماریا رو روایت میکنه که توی روستاشون زیباترین دختر بود و هیچ مردی پیدا نمیشد که قدر زیبایی اون رو بدونه.

پسرهای روستایی مدام به خاستگاریش میومدن اما ماریا اونارو قبول نمیکرد چرا که نه زیبا بودن نه پولدار و نه قدر دختر رو میدونستن.

یه روز یه پسر ثروتمند شهری از اون روستا عبور میکنه و از ماریا خوشش میاد. پسر هرروز هدایای با ارزش و زیبایی برای ماریا میفرستاد و اون رو عمیقا دوست داشت.

ماریا هم که دید این پسر زیبا و پولدار دوستش داره، درخواست ازدواج اون رو قبول میکنه و با پسر ازدواج میکنه.

ماریا و پسر صاحب دوتا بچه شدن و به زندگی شادشون ادامه دادند تا اینکه مرد کم‌کم کارهاش بیشتر شد و مدام به شهر میرفت و میومد.

اما یک روز که ماریا میره بیرون و مرد هم برای کار رفته بود. دختر شوهرش رو داخل یه کالسکه همراه با یه زن دیگه میبینه.

مرد هم متوجه ماریا میشه و بهش میگه که دیگه اون رو نمیخواد و میخواد ازش جدا شه.

دختر که حسابی ناراحت و عصبانی شده بود به خونه برمیگرده و دست بچه های کوچیکشو میگیره.

اونارو به سمت رودخونه میبره و هردوتاشون رو داخل رودخونه غرق میکنه و میکشه

زمانی که کار از کار گذشته بود ماریا تازه به خودش میاد و میفهمه که چیکار کرده پس کنار رود گریه میکنه و بعد خودش رو هم میکشه. بخاطر همین لقب زن گریان رو گرفته

اما داستان به همینجا ختم نمیشه.
روح ماریا نمیتونه وارد دنیای بعدی بشه و اون رو از بهشت میرونن. بهش میگن که باید جسد یا روح دوتا بچشو پیدا کنه تا بتونه به بهشت بره
و حالا ماریا شب ها به صورت گریان به دنبال بچه هاش میگرده.

قرن‌ها میگذره ماریا موفق شده روح یکی از بچه‌هاش رو پیدا کنه اما هرچقدر میگرده روح پسر ارشدش رو نمیتونه پیدا کنه.

داستان بر میگرده به 12 ژانویه 1789 درست توی یه شب تاریک یه پسر زیبا به دنیا میاد، مثل نور درخشانه و تاریکی شب رو میشکنه. اون پسر زینه، پسری که از روز تولد سرنوشت داستان‌های زیادی براش نوشت و در آخر گیر ماریا، روح زن گریان می‌افته اما زین چه ربطی به ماریا داره؟

𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕࿐Où les histoires vivent. Découvrez maintenant